. و شب پنجم(عبدا...ابن حسن) ببین ای عمه، عموجانم،مانده بی یار ونا توان باشد دل او بهرحرمها وکودکان آن ناگران باشد عمو جان من شده خسته بمیرم بر خاک بنشسته عمو جانم ای عمو جانم..عمو جانم ای عمو جانم2 _________________ چو بابا پیش خدا پر زد،بوده او در دنیا امید ما نوازش ها کرده او ما را،بوده بر خوشبختی نوید ما ببین عمه او شده تنها رهایم کن تا روم آنجا عمو جانم.... __________________ ببین عمه دورش از هرسو، گرگ خونخواری،رو به او آید از آنها شمشیر و تیر وسنگ،بیشمارانه،بر عمو آید نگاهش افتاده سوی من ندارد یاری عموی من عمو جانم ای... __________________ عمو جانم آمدم میدان، بار دیگر گیرم،در آغوشت سرم روی سینه ات بگذار،تا شوم از عطر تو مدهوشت جداگردد دستم از پیکر فدای تو ای مه انور عموجانم ای... شعر:اسماعیل تقوایی 👇