#یکجرعهروضه...
{سَلامٌعَلۍقَلبِزَينَبَالصَّبور}
#صحنهۍاول
نوزاد گریہ مۍڪند
در آغوش پدربزرگ آرام نشد؛
درآغوش پــدر آرام نشد؛
درآغوش مـادر هنوز گریہ مۍڪند
همـــہ نگرانند
بہ هم نگاه مۍڪنند
دربغل برادر بزرگترهمگریہاشتمامنشد
مادر نوزاد رادر بغل حسین گذاشٺ.آرام شد.حسین در گوش نوزاد حرفے زد لبخند زد
.
#صحنهۍدوم
.
خواستگار آمد
پدر فرمود : باید از دخترم بپرسم
دختر پاسخ داد:
چندشرط دارم....پدر فرمود: شرطهایٺ را بگو عزیزدلــم♥️
دختر بابغض شرطهــا را گفٺ؛
#هرروزحسینمراببینم
#هرجاحسینمرفٺمنهمبایدبااوبروم
#اگرحسینراضۍبہاینوصلٺاسٺمنموافقم
امسلمــہواردخانہۍتازه عروس مۍشود
گوشہاۍ نشسته
اشڪ مۍریزد
امسلمــہ نگران شد
چیزۍ شده دخترم؟
از شوهرٺ راضی نیستی؟نه مادرجان
۳روزاسٺ حسینم را ندیدم
دلم براۍ حسین تنگ شده
امسلمــہ فرمود: میروم حسینٺ را بیاورم
وارد خانــہ شد
#حسین هم گریہ مۍڪرد
چرا گریہ میڪنۍ پسرم؟۳ روزسٺ زینبم را ندیدهایم
#صحنہۍسوم
خبر بہ دربار یزید لعنٺاللہ رسید
یزید گفٺ: بروید بہ همسرم بگویید
#ڪارواناسرا دارند مۍآیند لقمههاۍ نذرۍاٺ را آماده ڪن...
ڪاروان وارد شد
شروع ڪردند لقمہها را پخشڪردن
ناگهان
#صدایۍ بہ گوش هنده خورد
#الصدقہعلیناحرام.....
صدقہبرماحراماسٺ...
#ادامهدارد...
🏴.👇