. آن امیری که رسیده شأن ربّانی به او شد پناهنده دلم از هر پریشانی به او اهل کفران است هر کس دل بریده از علی داده دست دوستی هر اهل ایمانی به او چون یکی هستند مولا و نبی! هنگام وحی: گوییا نازل شده آیات قرآنی به او در حریم حیدر کرار جنت را ببین داده حق جلّ جلال اللَّه چه ایوانی به او “کاش با ساقی حسابم صاف می شد سال هاست او به من جامی بدهکار است و من جانی به او” مالک ‌‌و مقداد و سلمان و ابوذر خاک پاش ملتمس بودند در دنیا چه مردانی به او آه طوفان حوادث رنگ نیلی زد به یاس از غم زهرا رسیده چشم بارانی به او روضه ها شد باز وقتی یار خود را غسل داد زخم بازو گفت آن شب راز پنهانی به او... محمدحسین مهدی پناه✍ .