. ✍ آن روز که پدر ز پسر می‌کند فرار.. ما را ولای شاه نجف می‌دهد قرار تقدیر‌ نه!عنایت مولا به کار ماست چرخیده زیر پای علی چرخ روزگار گر صد هزاربار به دنیا قدم نهم من روی می‌کنم به نجف صدهزار بار گفتند مرگ لحظه تشریف حیدر است مردند عاشقان وصالش به اختیار نان جوین سفره اش آنقدر خشک بود.. که لب نمی‌زدند فقیران روزگار هرکس به یک طریق در ایوان او خوش است یک عده بین سجده و یک عده می گسار با گوشه ی عباش به آتش اشاره کرد ناگاه بر خلیل گلستان شد آشکار وقت سرشتن گِل ما ذات کردگار.. فرمود: بوتراب! تراب از نجف از بیار انگورهای روی ضریحش برای خلق مستی ما ز نام علی گشت پایدار تولیت حریم علی دست فاطمه است.. گر پرده را خدا بزند لحظه ای کنار .