. علیه السلام آتش از داغ خود ای شاه به عالم زده ای شرر از سوز غمت بر دل ماتم زده ای با همان سوز و گداز لب خشکیدۀ خویش شعله برجان فرات و دل زمزم زده ای شوق ودلدادگیت بسکه به حق خالص بود که بساط همۀ عشق تو بر هم زده ای کشتۀ اشکی و کشتند لب تشنه تو را از غمت صاعقه بر دیدۀ پر نم زده ای داغ تو بسکه بزرگ است که آتش به دل حضرت آدم و تا حضرت خاتم زده ای نیزه ها با تو چه کردند که در گودالت دست و پا با تن پاشیده و دَرهم زده ای با مناجات خود ای شاه درون گودال بر دل زخمی هر خسته تو مرهم زده ای .