. علیه السلام این حسین کیست که دل گشته چو بیت الحزنش خون دل میچکد از دیده به یاد محنش این حسین کیست که حتی ز غم عظمایش عرش حق نی،که خدا گشت به حق ناله زنش ناله غربت او شعله به عالم انداخت سوخت پروانه صفت شمع ز سوز سخنش لرزه افتاد به ارکان دو عالم وقتی تیغ و سرنیزه فرو رفت به عمق بدنش سنگها از همه سو بر بدنش می بارید زیر خروار نی و سنگ نهان گشت تنش سنگ ها آینه ی روی ورا بشکستند خدشه افتاد به رخسار حسن در حسنش من ندانم سر سرنیزه خصمانه چه کرد؟ که دگر باز نشد بهر کلامی دهنش گرگها بسکه به دل کینه یوسف داشتند که سپردند به تاراج خسان پیرهنش اف بر این دهر فرومایه که آخر یارب بوریا گشت بر آن پیکر خونین کفنش .