. نَفَسم سوخته از فرط گناه آقاجان در گلو نیست مرا هیچ جز آه آقاجان مثل یک آهوی زخمی فراری از شهر دل تنگم به تو آورده پناه آقاجان هر چه از حال و هوای حرمت دور شدم دل سردر گمم افتاد به چاه آقاجان چاره خستگی ام جرعه ی سقاخانه ست بتکان خستگی ام را به نگاه آقاجان آسمان بسکه به پابوس ضریحت آید می زنم در حرمت بوسه به ماه آقاجان مرگ را ساده گرفتم اگر از عشق تو بود زائرت بوده ام و چشم به راه آقاجان .