. آجرک الله یا صاحب الزمان علیه السلام زهر جانکاه به جان جگرش افتاده لرزه بر پیکره ی بال و پرش افتاده عطش از سوختگی لب او می بارد شدت زهر به لبها اثرش افتاده چشم او آمدنی را به تماشا مانده با دلی تنگ به یاد پسرش افتاده درِ سرداب که وا شد دل او ریخت بهم یاد یک خانه ای و میخ درش افتاده لحظه ی آخرِ او روضه شد و سخت گریست داغ مادر به دل شعله ورش افتاده یاس در آتش و یک شهر تماشا میکرد در به روی بدن محتضرش افتاده محسن و مادر و دیوار و لهیب هیزم روضه در روضه همه در نظرش افتاده گفت آهسته به گوش پسرش...مادرمان ردِّ یک پنجه به چشمان ترش افتاده ✍ .