#روضه_حضرت_زهرا
سید رضا نریمانی
خیالِ راحت من، سایه و خیال شدی!
رشیدهی علی از چه چنین هلال شدی؟!
دوباره دست به پهلو گرفتهای زهرا
چرا مقابل من رو گرفتهای زهرا؟!
بگو چه کار برایت کنم که خوب شوی؟
دوباره نزد علی کاشف الکروب شوی
شده بریده چرا نالهات؟! هراسانم
من از لباس پر از لالهات هراسانم
قسم به حرمت چشمِ تَرَت، بیا و بمان
قسم به چادر روی سرت، بیا و بمان
تمام روز و شب از درد سینه گریانی
نماز نیمه شبت را نشسته میخوانی
میان سجده، مرا باز جان به لب کردی
چرا عزیز دلم مرگ را طلب کردی؟!
نگاه کن به دلِ مضطر حسین و حسن
بیا به گیسوی زینب دوباره شانه بزن
شبِ سیاهِ مرا جِلوهت سَر نکند
به زخمهای تنت مرحمی اثر نکند
شکستهاند به داغت دل صبورم را
شکستهاند شبیه پَرَت، غرورم را
منی که پشت سر خود زره نمیپوشم
به پیش چشم تو، بین طناب شد دستم
خدا کند که به زخمی دگر نمک نخورد
به پیش دیدهی مردش زنی کتک نخورد
#محمد_جواد_شیرازی
خدا نیاره اون لحظهای که مردی باشه و جلو چشماش زنش و بخوان نامحرما بزنند...
هرکسی از لحظهی خوشِ زندگیش داره میگه؛ امیرالمومنینم از لحظهی خوشِ زندگیش تعریف کرد:« اون لحظهای که پیغمبر دست زهرا رو گذاشت توو دستم. صدا زد علی جان این امانته دستت، خیلی حواست بهش باشه...
لحظهی سخت زندگی علی اون لحظهای هست که دستش و بستن. همچین که فرمود دستای علی رو بستن،
نه این که دستای علی رو از جلو بستند، اگه دستای علی رو از جلو میبستن میتونست یه کاری بکنه ولی دستای علی رو از پشت سر بستن تا دیگه نتونه جلوی ضربات اون نامرد و بگیره...