ابی عبدالله اومد برادرش رو داخل کفن گذاشت. اولین بدنی که بعد از حضرت زهرا و امیرالمومنین « آخه اون دوتا بدن شبانه دفن شد، مخفی بود قبورشون، کسی نمیدونست قبور امیرالمومنین و حضرت زهرا کجاست. امام حسین تصمیم گرفت گفت:« میخوام روز بدن و بردارین، داداشم همینجوری غریب بود؛ وقتی زندگی میکرد غریبانه زندگی کرد؛ توو خونه همدمی نداشت
آقای من و تو روزه بود، با لب خشک اومد آبی بخوره، اومد کوزهی آب و برداشت، از تشنگی جگرش میسوخت. تا یه جرعهش و خورد دید این جگر داره بیشتر میسوزه. صدا زد زیبنبشو بدو بیا زینب! جگرم داره میسوزه.
همچین که خواهرش اومد دید هی داره به خودش میپیچه گفت:« زینبم! جگرم خیلی داره میسوزه حس میکنم جگرم پاره پاره شد
سریع برو تشتی بیار. آخه چندین بار دیگه هم به آقا زهر داده بودند خواهر میاومد تشت و میذاشت جلو امام حسن زهر و بالا میآورد راحت میشد.
این بارم گفت:« حالا زهر و بالا میاره راحت میشه. تشت و گذاشت جلو حسنش یهو داخل تشت و دید پُر خونه. لختههای خون داره از دهان مبارک امام حسن داخل تشت میریزه ؛ لذا صدای نالهی زینب بلند شد. دوید بیرون حسین و خبر کرد، عباس و خبر کرد؛ سریع این داداشا اومدن زیر بغلای خواهر و گرفتن؛ چی شده خواهر؟! چرا اینجوری بیتابی میکنی؟!
صدا زد:« حسین جان! داداشم داره خون بالا میاره، پارههای جگر حسنم و خودم دیدم».
چه خبره؟! زینب تشت خونی دیده، داخل تشت فقط لخته خون دیده، یکی نبود بگه زینب صبر کن یه روزی میرسه یه تشتی توو یه مجلسی برات میارن وقتی داخل تشت و نگاه میکنی یه سر بریدهست. کار تموم نمیشه، سر داخل تشته. یه چوب خیزران طلب کرد