. عهد بستم که دگر یار تو باشم حتماً بنده‎ ی خوب و سزاوار تو باشم حتماً گرچه این بارِ کجم را به تو دادم یارب چه کسی گفته که سربار تو باشم حتماً عاشق گرمیِ آغوش تواَم پس باید باز شرمنده‎ ی رفتار تو باشم حتماً درد من را احدی غیر خودت درک نکرد مونسم باش که بیمار تو باشم حتماً گره ی کور مرا باز نکن از سرِ خود نذر دارم که گرفتار تو باشم حتماً طلب مغفرتم را بدهی یا ندهی خِیرم این است بدهکار تو باشم حتماً می‎کِشانی چقدر اینطرف و آنطرفم دوست داری که سرِ کار تو باشم حتماً روز محشر نشوم معطل احسان کسی فاطمه گفته خریدار تو باشم حتماً ساکن شهر حسینت شده‎ام امشب تا زینت کوچه و بازار تو باشم حتماً به دو تا مشک اباالفضل قسم من باید روضه‎خوان دم افطار تو باشم حتماً علم و دست من افتاد ولی گریه نکن مادرم گفته علمدار تو باشم حتماً آرزو داشتم عمری که خودم زائرِ آن مادرِ دست به دیوار تو باشم حتماً تا به هم ریخت تنم، لشکر تو ریخت به هم حَرَمت ریخت به هم، خواهر تو ریخت به هم خواهرت آب شد و آب شدم بر سر نی دخترت خورد زمین، مادرتو ریخت به هم ✍ .