🔴 ابراهیم دوست ماست ... 🔹 خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم.عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. زير لب فقط مےگفتم:《يا صاحب الزمان ادركنی》 🔹 هوا تاريك شده بود. جوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم. مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام. من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: 🌹 "ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!" 🔹 لحظاتے بعد ابراهيم آمد.با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد. آن جمال نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... 📚 سلام بر ابراهیم جلد ۱ ص۱۱۸ 🆔 eitaa.com/emame_zaman