🌷
#هر_روز_با_شهدا 🌷
او فرمانده گردان بود؛ ولی تا وقتی بچهها از سر کلاسهای آموزشی و عقیدتی برگردند، ظرفها را میشست و کف چادرها را جارو میکرد و همهچیز را مرتب و منظم سر جایش میگذاشت. تا مدتها نمیدانستیم چه کسی ظرفهای ما را میشوید و همهجا را پاکیزه میکند. از هر کسی هم که میپرسیدیم، نمیدانست؛ حتی وقتی از خودش سوال میکردیم، ابراز نمیکرد این کارها کار اوست؛ تا وقتی که بچهها کشیک کشیدند و او را در حال جارو کردن و ظرف شستن دیدند. آن موقع فهمیدیم همهی اینها، کار اوست. مدام در پی آسایش و راحتی رزمندگان بود. یک بار از ایشان پرسیدم: چرا اینقدر مراقب رزمندهها و بسیجیها هستی؟ گاهی وقتها واقعا سر از کارهایت درنمیآورم. علت اینهمه بها دادن چیست؟ گفت: اینها برای ما به جبهه نیامدهاند؛ برای خدا آمدهاند. آنها راحت و آسایش خانه را رها کردهاند تا به اینجا بیایند و به وظیفهشان عمل کنند. آنجا، یعنی وقتی در خانه بودند، پدر و مادرشان برایشان سفره پهن میکردند و هزار جور وسیلهی راحتی آنها را فراهم میکردند. چه کسی حاضر است از این همه آسایش دست بکشد و وسط میدان مشکلات بیاید؟ پس وظیفهی من است که تا میتوانم، کاری کنم که به آنها بد نگذرد و امکاناتی را که میتوانم، در اختیارشان بگذارم.
برای همین، در هر چیز کوچکی رعایت حال آنها را میکرد. حتی وقتی شبها با موتور میتوانست به جلسه برود، اگر مقدور بود سعی میکرد به جای استفاده از موتور، پیاده برود تا موقعی که دیروقت برمیگردد، صدای موتور باعث بیدار شدن آنها نشود. واقعا سعی میکرد مثل پدر برای آنها باشد. اگر جایی میرفت و برایش خوردنیای فراهم میشد، به خاطر بچهها به آن خوردنیها دست نمیزد.
#شهید_محمود_پایدار