سلطان محمد خدا بنده نوه هلاکوخان و از مغولانی بود که بودایی مذهب بودند، او و برادرش اسلام آورده بودند اما، چون مذهب رسمی ایران در آن زمان تسنن بود او هم سنی شده بودروزی خدابنده بر همسرش غضب کرد و به او گفت تو را سه طلاقه کردم سپس، پشیمان شد، گروهی از علمای اهل تسنن را جمع کرد گفتند: باید محلل بگیری(یعنی شرعا باید ابتدا مرد دیگری با او ازدواج و آمیزش کند و سپس او را طلاق دهد تا تو بتوانی دوباره با او ازداج کنی) گفت: شما در هر مسأله‏ای اقوال مختلفی دارید آیا در این مسأله هیچ اختلافی ندارید؟! گفتند: نه، یکی از وزرای او گفت: عالمی در حله وجود دارد که این طلاق را باطل می‏داند (مرادش علامه حلی بود) دستور داد: او را به اینجا بیاورید. علمای اهل تسنن گفتند: او مذهب باطلی دارد، او رافضی مذهب است. رافضی‏ها عقل ندارند و در شأن پادشاه نیست که به سراغ مردم کم عقل برود. سلطان گفت: بگذارید بیاید تا معلوم شود، دستور داد هم زمان همه علمای مذاهب اربعه را جمع کنند، همه آمدند، علامه حلی از راه رسید، وقتی می‏خواست وارد شود کفش‏های خود را برداشت و با خود به داخل مجلس آورد و بر همه سلام کرد (یعنی، آداب رسمی وارد شدن بر پادشاه را رعایت نکرد) و مستقیما جلو رفت و کنار خود سلطان نشست، علمای اهل تسنن گفتند: نگفتیم که آنها کم عقلند. سلطان گفت:از او بپرسید که چرا این کارها را کرد(علامه حلی عربی صحبت میکرد و سخنانش را ترجمه میکردند). از او پرسیدند: چرا بر پادشاه سجده نکردی و چرا آداب ملاقات با سلطان را رعایت نکردی؟! علامه حلی پاسخ داد: رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) هم سلطان بود اما، هنگام ورود بر او، فقط به او سلام می‏کردند و خدای متعال فرموده است فاذا دخلتم بیوتا فسلموا علی انفسکم تحیة من عند الله مبارکة (نور/61) (وقتی به خانه‏ها وارد می‏شوید به یکدیگر سلام کنید که هدیه‏ای مبارک از سوی خداست) و بین من و شما در این مسأله اختلافی نیست که سجده بر غیر خدا جایز نیست. از او پرسیدند: چرا کنار سلطان نشستی، گفت: چون غیر از آنجا، جائی نبود گفتند: چرا کفش هایت را با خود برداشتی، این کار شایسته یک عاقل، بلکه شایسته یک انسان نیست؟ گفت: ترسیدم پیروان ابو حنیفه آن را بدزدند، همانطور که ابوحنیفه کفش پیامبر را دزدید. حنفی‏ها فریاد زدند: عجب حرفی می‏زنی اصلا ابوحنیفه در زمان رسول خدا زندگی نمی‏کرد، او صد سال بعد از وفات پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) به دنیا آمد. گفت: ببخشید فراموش کردم شاید شافعی کفش پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را دزدید، شافعی‏ها فریاد زدند: شافعی در روز وفات ابوحنیفه بدنیا آمد او دویست سال پس از وفات رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) زندگی می‏کرد. گفت: شاید مالک کفش‏های پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را دزدید. مالکی‏ها فریاد زدند: مالک در زمان پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) زندگی نمی‏کرد گفت: شاید احمد بن حنبل بوده حنبلی‏ها هم مثل قبلی‏ها فریاد زدند: احمد بن حنبل زمان پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله) را درک نکرد. در اینجا علامه رو به سلطان کرد و گفت: جناب سلطان دانستید که هیچ یک از رؤسای مذاهب اربعه زمان رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) و زمان صحابی آن حضرت را درک نکردند و این یکی از بدعت‏های آنها است که، این چهار نفر را جزء مجتهدین خود قرار دادند، و حتی اگر درمیان خود آنها (اهل تسنن) کسی پیدا شود که از این چهار نفر افضل باشد و خلاف آنها فتوی دهد مراجعه به فتوای علمای مذاهب دیگر را جایز نمیدانند سلطان (از علمای اهل تسنن) پرسید: هیچکدام از اینها در زمان رسول خدا و صحابه رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) نبودند؟ همه گفتند: نه. علامه حلی گفت: اما، شیعیان پیرو امیر مؤمنان (علی) (علیه السلام) هستیم جان رسول خدا (صلی‏الله‏علیه‏وآله) و برادر او و پسر عموی او و وصی او بود، و طبق نظر ما طلاقی که سلطان انجام داده باطل بوده است، برای اینکه شرایط لازم را نداشته است چه آنکه یکی از شرایط طلاق، حضور دو عادل است، آیا سلطان طلاق خود را در حضور دو شاهد عادل انجام دادند؟ سلطان گفت: نه، سپس علامه حلی با علمای اهل تسنن وارد بحث و مذاکره علمی شد و همه را مجاب کرد با شنیدن این مناظره سلطان محمد خدا بنده شیعه شد و دستور داد (از آن به بعد) در همه شهرها و ممالک تحت سلطنت او، به نام امامان دوازده گانه در خطبه‏ها برده شود و سکه‏هایی به آنها زده شود و نام امامان اثنی عشر بر اطراف مساجد و اماکن مقدس نوشته شود الموسوی الخوانساری الاصبهانی، المیرزا محمد باقر، روضات الجنات (فی احوال العلماء و السادات) (بیروت: الدار الاسلامیا 1411- 1991م) الطبعه الاولی، الجزء الثانی، ص 273-274 ╔✯═══๑ღ💠ღ๑══✭╗ 🕌@Emamzade_jafar_yazd ╚✮══๑ღ💠ღ๑═══✬╝ 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید