چه الوده کرده ایم محیط را... زندگی خویش را.... به اسم زندگی، زندگی نابود کرده ایم... ما چه کرده ایم؟ ما چه کرده ایم......با زمین و آسمان زمین پاک ما....دگر پاک نیست..... آسمان آبی ام......تیره گشت....الوده گشت....... دل به سوی آسمان زدن....دگر...برای من....عاشقانه نیست.... چون پرنده ای شدم که از درد و ترس در احاطه گیر کرده است..... ترس من شکارچیست......ناگهی پر زنم....او مرا شکار دید...... درد من ترس من.....شکارچیست...تا که زندگی من..کند شکار........یا که در قفس کند مرا......به زندان کشد مرا.... آسمان تیره است....دگر امید پروازم نیست.....مرگ من حتمیست...... انقراض یاران من.....میشود..سریع....اتفاق..... زبان ما کجاست تا بگوییم جان در بدن داریم و دل....... تا بگوئیم زمان دهید زندگی کنیم..... روبروی چشمان من...ببینید و کمی اندیشه کنید که با شما چه سخن میگویند.. ....... کاش برای زندگی....زندگی نمیگرفتید......ای ادمیان «بهار»