نیک نزدیکتر آمد
و گفت: از آمدن گناه آسوده خاطر باش زیرا ضربهای که بر او فرود آوردم باعث شد
به این زودیها به ما نرسد
به خصوص که هر لحظه ضعیفتر نیز میشود.
از اینکه برای مدتی از شر گناه راحت شدیم
خوشحال بودم
اما فکر تاریکی مسیر دوباره مرا به خود آورد به همین جهت از نیک پرسیدم:
در این تاریکی چگونه پیش خواهیم رفت؟
۴
نیک گفت:
اکنون به واسطه قدرت ایمانت نوری پدیدار خواهد شد که چراغ راهمان میباشد.
چندی نگذشت که از صورت نیک نوری درخشید
که تا شعاع چند متری را روشن میکرد.
با خوشحالی تمام همگام با نیک حرکت را آغاز کردم.
گاه به گودالهای عمیقی میرسیدم
که تنها در پرتو نور ایمانم میتوانستم
از کنار آنها به سلامت بگذرم.
۵
هنوز راه زيادي نپيموده بوديم
که در دل تاريکي ضجه و فريادهايي به گوشم رسيد.
وقتي دقت کردم صداي چند نفري را شنيدم که التماس کنان از ما ميخواستند
که نور ايمان را به سمت آنها هم بگیریم..
۶
این سرگذشت
ادامه دارد...