شنیدم که موسی شبی در  دعا سئوالی زهمسایه کرد از خدا که ای حی قیوم جان  آفرین چه کس باشدم آنجهان  همنشین ندایی شنید او زمحبوب خویش که همسایه ات  گشته تعیین ز پیش که او کاسب است و حبیب خداست به بلخ است و قصاب بی ادعاست شنید این ندا را پیامبر بگوش بپا  کرده نعلین عبا را بدوش بشد  رهسپار دیار کسی که اجرش در اینجا و آنجا بسی بگفتا پیامبر  که او در زمین چه کشته؟ که  آنجا درو این چنین نگیرد خدا کس به همسایگی بجز اولیاء اش باین سادگی دلش  در پی مرد همسایه بود همانکس که با او به یک پایه بود بسی گشت و پرسید و پیدا نمود چو دیدش سر گفتگو وا نمود *************** بگفتا غریبی  زخود مانده ام پی راز یک مرد  فرزانه ام همانکس که با خدمتش در زمین به عرش خدا با رسولان قرین چه در قول و فعلش شده آشکار؟ که در آخرت گشته پرهیز کار اگر پاسخم را نیارم بدست همه عمر خود را نخواهم نشست **************** در این لحظه خورشید گیتی فروز خبر کرده کاسب  زپایان روز دکان بسته کاسب  به مهمان نظر تفقد فراوان  به آن رهگذر که مهمانی  امشب تو در خانه ام قدومت مبارک به کا شانه ام بدنبال قصاب مهمان نواز پیامبر روان از پی کشف راز قدم رنجه فرموده موسی به ذوق به طالار  آن خانه با شور و شوق نگاهش پی پیر آنخانه بود که اینک  چو کودک  به گهواره بود نظر کرده موسی به آن پیر زن که در مانده  از کل اعضاء تن در این لحظه قصاب مهمان نواز بغل کرده مادر به آغوش باز به لبهای  خشکش چکانیده آب بدست دگر داده  گهواره  تاب بهم  خورده لبهای آن پیر زن سکوتی  در آن حاوی  صد سخن پیامبر  بر این باز و بستن  نظر گرفت از دل مادر  آنجا خبر بگفتا به قصاب  شوریده حال جوابم  بگو آنچه کردم سئوال چه  گفتت در آن لحظه  انتظار که گشتی چنین فارغ و بیقرار ************** بچشمان موسی نگاهی نمود  بگفتا که مادر  دعایم نمود زمانی که بودش کلام وسخن دعایش همین بوده در حق من الهی که همسایه ات در بهشت بود شخص موسای نیکو سرشت چو موسی شنید راز  فرزانه را بغل کرده با گریه گهواره را بگفتا بمادر شبی در دعا  بپر سیده ام  این سئوال از خدا که همسایه ام در بهشت تو کیست/ نشان از کسی داده کاو با تو زیست