تعارف که نداریم!
داغ به دلمان گذاشتی..
صبح که بیدار شدیم، کلهٔسحر آفتابنزده از خانه بیرون زدیم و تویِ خیابانها راه میرفتیم.
هنوز نمیدانستیم برایِ چه! تصاویرت را رویِ در و دیوار و بیلبوردها میبینیم و گمان میکنیم عکسهایِ سفر استانیای، تبلیغاتی چیزیست.
به خودمان میآییم؛ نه ۲۲ بهمن است و نه روزِ قدس، این چه جمعیتیست؟!
بالایِ عکسهایت مینویسند «شهید» این یعنی دیگر در قابِ تلویزیون نیستی؟ یعنی دیگر هر دو دستت را بالا نمیآوری و رویِ سینه نمیگذاری؟
این یعنی دیگر به جانت نِق نمیزنند و تو سکوت نمیکنی؟
این یعنی ما برای تشییعِ پیکرِ تو و آقای وزیر و همراهانت آمدیم…
این یعنی آن طلبهٔ سیاهپوست و آن توریستِ چینی و آن اقای کراواتی و آن روحانیِ ریشسفید برای تو گریه میکنند…
این یعنی به خودمان که میآییم؛ دلمان هُرّی میریزد که تویِ تابوت خوابیدهای؟
باورش سخت است؛ به ما حق میدهی؟
داغ روی دلمان گذاشتی!
داغِ دلِ مایی که خوب میشناختیمت؛ سوزانتر است..
مردِ میدان و عمل! مردِ انقلابِ خمینی!
ما کم نیاوردهایم؛
ما اگر داغداریم «بلندتر شده طومارِ بردباریِ ما»؛ انقلابِ ما جسم خمینیش را بدرقه کرده؛ جسمِ حاجقاسمش را به دلِ خاک سپرده؛ رجائیها و باهنرها و بهشتیها و همتها و خرازیهایش را در راه خدا قربانی کرده؛ این انقلاب احیاگرِ عظمتِ «مارأیتُ الا جمیلاً»یِ زینبیست که الگویِ صَبّاری و شَکوریِ ماست، به قولِ آقا «حالا حالاها مانده تا بفهمند این انقلاب چیست..»
ما فقط دلمان برایِ تو و آقای وزیرِ رعنایی که نمیدانم چطور لایِ آن کفن قدش کوتاه شده بود؛ تنگ شده…
همین!
•کافه رحیمی
#شهید_جمهور
@Zamaneh_at_ra_beshnas