اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. بازکردن سنجاقهای موی سرم سخت بود که یهو دیدم نوید اومد کمکم کرد و توی صورت خیره شد و گفت:پاییز…!!!…میدونی تا الان دختری به زیبایی تو ندیدم تو‌ روخیلی دوستت دارم و نمیخواهم از دستت بدم اما امشب میخواهم یه اعتراف کنم….،،…قول میدی به حرفهام خوب گوش کنی و کمکم کنی؟؟؟متعجب با خودم گفتم:نکنه یه زن دیگه یا دوست دختر داره و به اصرار باباش با من ازدواج کرده؟؟؟؟؟؟توی همین فکرا بودم که نوید گفت:قول میدی پاییز…..؟؟؟میخواهم حرفهای امشبم مثل یه راز بینمون بمونه…….توی چشمهای نوید خیره شدم و منتظر موندم تا رازشو برام تعریف کنه……نوید یه کم این پا و اون پا کرد و با من من گفت:میدونم که دوست داری امشب برات خاطره انگیز بشه …راستش من یه مشکلی دارم ونمیتونم با تو رابطه برقرار کنم و حتی بچه دار هم نمی تونیم بشیم ..متعجب فقط نگاه کردم آخه واقعا چیزی نمیدونستم و بی تجربه و خام بودم…… ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir