مقاله📃 ادامه..... بحران ولایت در مهدویت خطوط ابتکار شیعه در امتداد امامت به نظریه مهدویت ختم می شود. پیش تر گفتیم که شیعه امامت را منحصر در معصومین از نسل پیامبر اسلام کرد. در قرن دوم هجری قمری شیعه در بافت اعتقادی اش عصمت و علم امام را ضروری مذهب دانست. در این بین عصمت مناقشات افزون تری را تا قرن چهارم در بر داشت. آن قدر که شیخ مفید بعد از نوبختی می نویسد که اکنون جز اثنا عشری تمامی آن مذاهب چون واقفیه و... از بین رفته اند. در قرن سه شیعه با مسئله اختفای امام خود مواجه شد. یعنی این شخص خاص که پدرانش در تبعید و حصر خانگی به سر می بردند اکنون از دست حکومت متواری است. در دوره نزدیک به اختفای امام آخر روایات امامان به پرهیز و لعن از بردن نام ایشان شد. نام حضرت، تولد و سن ایشان تنها در حلقه کوچکی از یاران نزدیک ائمه بیان شده بود. منتها بجا اسم حضرت یعنی محمد بن حسن از القاب قائم، مهدی و... استفاده می شد. در این دوره حدوداً هفتاد ساله نواب اربعه واسطه امام دوازدهم و بدنه شیعه بودند. پس از مرگ آخرین نائب شیعه غیبت کبری را شروع کرد. باور به غیبت امام دوازدهم به عنوان مهدویت در حلقه های کلامی و فقهی طرح کردید. ساختار اجتهاد تشیع پس از شروع این دوره وضعیتی مانند اهل سنت پیدا می کند. البته تفاوت اصلی شیعه در حفظ اختفا، شدت تبلیغ، تربیت نسل جدید عالمان دین، جمع آوری تراث روایی در چهارچوب تقیّه بود. شیعه در قرون قبلی وضعیت خود را در عدم رعایت تقیّه می دید. از سویی نیز چون امید نزدیکی در اجتماعات شیعه به ظهور نبود فعالیت‌های علنی شیعه کم فروغ می شود. بحران دوم شیعه نیز در تفرق رهبری خود را نشان می‌دهد. شیعیان همواره عادت به حضور شخص معصوم در سیاست گذاری های مستقیم خود داشتند. حال با اختفای امام عصر آن ها مرجعیت واحد خود را از دست داده بودند. این روند در ادامه با طی قرون و فاصله گرفتن از دوره حضور بیشتر می شود. اختلاف فتوای عالمان صفوف جدی در وحدت شیعه ایجاد می کند. شیعه از این پس تحت لوای مذاهب دیگر و اوضاع بحرانی خلافت رو به زوال عباسی زندگی می کند. این شرایط پس از سقوط آل بویه و حکومت های معتدل محلی صعوبت بیش از پیش می یابد. (۱۰) @enegasht_ir