این روز ها برای ما فشار درونی بیش از تصوری ایجاد شد. هم به عنوان یک دهه هشتادی و هم به عنوان عضوی از راه پویان اندیشه ایرانی. هفته اخیر در میان تردید ها، یأس و امید ها و زدودن بسیاری از سنگینی مه سیاسی قم و کشور گذشت. تا اینکه دیشب در آخرین لحظات به این نتایج برای مشارکت در انتخابات رسیدیم! شاید برخی شاگردان اندیشه را پیشرو بدانند زیرا در رخ آن ها ایمانی راسخ به مسیر نشسته است. ولی واقعیت رخنه ترسی از جنس گرداب میان شک و ایمان است. سپهر سیاسی ایران نیز برای دغدغه مندانش از این چگونگی جدا نیست. میهنم در زمانه یاری زیست ندارد. دگم های بنیادگرایی مذهبی و روشنفکری سکولار موریانه انجمن های سازنده اش شده. این دو لبه قیچی حریر خاکش را از هم می‌درد. ما نیز به گودی میدان یکه شمشیر میزنیم تا زنده بمانیم. ما نیز که بایستی دیگران را به مشارکت فرا می‌خواندیم مانده بودیم که این کار اصلأ ارزشش را دارد یا نه؟ و اینکه به عنوان رأی اولی های ۹۸ (مجلس و خبرگان) هنوز تجربه تلخ زاکانی و امیر آبادی را درمان نکرده بودیم. زخم های کهنه درد های خفیفی را همواره به جان آدمی می اندازند. حال نیز آگاهی ما از این ناکامی به بستر افتاده بود. تقریباً عزم خود را جزم کردیم تا مسیر را بیابیم. امید بدون قطعیت تنها شعله فروع ایمان مان شد. اینکه بخواهی به کسی اعتماد کنی کار راحتی نیست. ولی باید برای هدف قمار کرد. ما هم تاس خود را میریزیم. امروز ما به میدان می آییم تا صندلی گرم مدعیان را سخت، اعتبارات را خدشه دار و جایگاه آنها را سست کنیم. شاید بتوانیم با مردان کارآزموده تری به ستون دشمن بزنیم. ذهن دهه هشتادی تیغ برنده تر و قلم روان تری به کف دارد. با چنین توشه به سراغ نگاشتن کتاب کشور میرویم. اگرچه کتاب کشور از فراز و فرود ها پر است ولی اینبار ما هم تلاشی دوباره برای اوج می کنیم. امروز هر نااهلی باید به مغاک بیندیشد و تا آنجا ادامه دهد که خود مغاک گردد. @enegasht_ir