امروز روی کتاب گرایش های تفسیری گلدزیهر کار می کردم. در مرحله اول بیش از صد صفحه را نتوانستم بخوانم. کتاب کاملا یکسویه نوشته شده بود. گویی اصلأ شیعه فرقه میان مسلمانان نبوده و اصلأ روایت دیگری در باب جمع آوری قرآن وجود ندارد. تمام کتاب روی غیر وحیانی، تحریف شدگی و متناقض نمایی قرآن تمرکز داشت. تا کنون میان جریان های شرق شناسی کتابی تا این حد مغرضانه ندیده بودم. با این حال مطالب صفحات و تک تک سر فصل های دیگر کتاب را هم تا پایان چک کردم. پس از بیان دیدگاه معتزله طرفش را به تصوف نشانه رفته بود. قرائت وی از تفسیر تصوف نیز تأویل نمادین زبان قرآن بود. این حد تحریف را از معتزله نیز بیشتر می برد بدون آنکه حداقل شناختی از جریان های تصوف و مکاتب تفسیری آن ها به خواننده ارائه دهد. پس از آن شیعه در را در جایگاه فرقه های منشعب از قرائت اصلی (اهل سنت) قرار میدهد که بی شک توهینی غرض ورزانه به این مکتب کلامی و فقهی در میان مسلمانان است. او کار را بجایی می رساند که حتی خوارج و اسماعیلیه را همسنگ علویان می داند. در دید او تنها فهم سیاسی موجب چند گونگی تشیع شده است. او در مرحله ای بالاتر در خصوص شیعه وارد مجادلات کلامی علیه حقوق سیاسی شیعه می شود تا به قرائت رسمی و پروژه دوگانگی قرآن پیامبر و قرآن مکتوب متأخر لطمه‌ای وارد نگردد. در کل این کتاب با تمام منابعی که در غنای خود استفاده کرده، در نوع چینش به مطالبی بی فایده تبدیل شده که اولیات دانشی تفسیر را هم زیر پا می گذارد. نویسنده از مدعای یهودی مسلکی و .... پیامبر یا غلو در مقام امامان و نا همترازی نحله های مسلمین ابایی ندارد. او در آخر از این تکثر تفسیر باور به عدم یکسانی قرآن موجود یا قرآن صدر اسلام را نتیجه می گیرد. راهکاری مناسب برای جلوگیری از هر حیثیت دانشی به پژوهش های دینی که به نسبیت متن وحی و تشویق به انفعال اسلام در صدور تجویز به جهان مدرن می انجامد. @engasht_ir