29.71M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
روایتی از خاطره ای از ایشان در روستای اهل سنت، که کشتن شیعیان از نماز در آنجا، واجب تر بود. سیدعلی، شام را با آرامش خورد. نماز شب خواند، نماز صبح خواند و صبحانه را با آرامش در منزل کدخدای روستا خورد. هنگام رفتن از آنجا، کدخدا به او گفت: چرا با وجود تهدید به قتل، ترسی در چشمان تو که شیعه هستی ندیدم؟ این علی (ع) کیست که شما که پیروان او هستید، اینقدر احساس قدرت می‌کنید؟ شهید اندرزگو می‌گوید: در آن لحظه انگار کسی در گوشم گفت به او بگو از علی (ع) چه میخواهی؟ کدخدای سنی گفت: کافر نجس، علی مگر خداست که از او چیزی بخواهم؟ اگر راست می‌گویی، زنم دوماه هست که فرزندی زاییده است، اما شیری ندارد که به کودک‌مان بدهد. من از اینکه به خانه‌ی زنان شیرده می‌روم تا کودکم را شیر دهند، خسته شده‌ام. برای زنم شیر بخواه. سیدعلی اندرزگو می‌گوید: دستانم را سمت زن گرفتم و گفتم: الهی بعلی بعلی...تا پنجمین علی نرسید که شیر از زن، جاری شد و لباس زن، خیس شد. ۲۰۰نفر از سنی های آنجا که نظاره گر این معجزه بودند، شدند. تعجیل در ظهور و سلامتی صلوات به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻