سلام صبح بخیر ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻮﻥ ﻫﯽ می خوﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻪ ﺗﺎ ﺩﻫﻨﺸﻮ ﺑﺎﺯ می کرﺩ ﺁﺏ می رﻓﺖ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ نمی توﻧﺴﺖ ﺑﮕﻪ ... □ ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ ... ● ﺩﻟﻢ ﻧﯿﻮﻣﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ، ﺍوﻧﻘﺪر ﺑﺎﻻ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺮﯾﺪ که ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ و ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ! ○ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻮقع است که ﺑﺬﺍﺭﻣﺶ ﺗﻮﯼ ﺁﮐﻮﺍﺭﯾﻮﻡ، ﻭﻟﯽ ﺍآﻥ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﺸﺪﻩ ... ﯾﻌﻨﯽ ﻓکر ﮐﻨﻢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻤﺶ ﺍﻭﻥ ﺗﻮ ﻗﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ! ■ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﻮﻧﻪ ... ﺩﻭﺳﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ... ﺩﻭﺳﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻥ ... ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻧﺎﺭﻭ نمی فهمیم! ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﺎ می‌کنیم. □ استادی می‌گفت: صبح‌ها که دکمه‌های لباسم را می‌بندم، به این فکر می‌کنم که چه کسی آنها را باز خواهد کرد؟ خودم یا مرده شور؟! ● دنیا همین قدر غیر قابل پیش بینی است ... ■ گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه‌تر از عمر شکوفه‌هاست. بودن‌ها را قدر بدانيم، نبودن‌ها همين نزديكى است ...! □ به تعداد آدمهای روی کره‌ی خاکی، تفاوت فکر و نگرش وجود دارد ؛؛ پس: کسی که تفکرش با تو متفاوت است، دشمنت نیست؛ انسان دیگریست. با احترام ...