شیخ انصاری پس از زیارت کربلا عازم مراجعت به نجف بود. هنگام سوار شدن به کشتی سهوا شیخ کفشش را بر روی فرش یک نفر از مشایخ عرب گذاشت. اوکه حسد و بغض شیخ در دل داشت، گستاخی کرد و گفت :((عجم ها ادب و معرفت ندارند خصوصاً اهل شوشتر)) . شیخ چیزی نگفت. عصر آن روز مرد عرب مبتلا به قولنج شد واندکی بعد جنازه اش رابرای دفن ازکشتی بیرون بردند. کتاب سیمای فرزانگان ص۲۲۶ @entezarefaraj313