فرمود: ✨ روز تولد حضرت علی بن موسی الرضا قصیده ای در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نایب التولیه‌،که قصیده ام را برای او بخوانم. ✨ چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم: نادان، سلطان اینجاست کجا می‌روی؟ قصیده ات را برای خودشان چرا نمی خوانی؟ ✨از قصد خود پشیمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم،و قصیده ام را مقابل ضریح مقدس خواندم. ✨ پس عرض کردم یامولای از جهت معیشت در فشارم، امروز هم عید است اگر صله ای عنایت فرمایید به جاست. ✨ناگاه از سمت راست کسی در دست من گذاشت، گرفتم و عرض کردم یا مولای کم هست، فورا از سمت چپ کسی ده تومان دیگر در دستم گذاشتند، باز عرض کردم :کم است ده تومان دیگر در دستم گذاشتند، خلاصه تا شش مرتبه استدعای زیادتی کردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند. ((البته 10 تومان آن زمان مبلغ قابل توجهی بود)) چون مبلغ را کافی دیدم خجالت کشیدم که باز طلب زیادتی کنم. ✨ داستان‌های شگفت @entezarefaraj313