═┅✰☆☆♡☆☆✰┅═
پشت پنجره...
آسمان بارانی
و دل من نمناک
که از این بغض ترک برمیداشت...
و گل یاسمنی را که هنوز
باغبان در تب عشقم میکاشت...
دل من از تب باران چه هلاک!
پشت این پنجرهٔ آبی سرشار حضور
زیر لب زمزمهها میکردم؛
من از این جادهٔ باریک چه سهمی دارم؟!
میروم تا تپش ثانیهها
میروم تا اوج، اما چه کنم؟
که درون قفسی پر دردم...
پشت این پنجره، بی تاب و تب از وسعت تو
شعر یک لحظهٔ نابم که تو در آن بودی
شعر یک لحظهٔ سرشار حضور
زیر لب میخوانم
و به یاد همهٔ وسعت عشق
و به یاد همهٔ هرچه که شادم میکرد
میمانم...
در خیالم که از احساس پریدن گفتی
بال پرواز مرا از قفس تنگ سکوت
برد تا وسعت آبیهایش...
بال پرواز مرا همسفر مرغی کرد
که دلش خسته و خاموش ز عشق
میپرید او ز همه رؤیایش!
با صدایی که شنید از دل آن مرغ دلم
در نگاهی که نگاهش به نگاهم گره خورد
عشق در روح اسیرم ز تب عشق فسرد...
خسته از وسعت پرواز سکوت
خسته از وسعت دیدن پشت یک پنجره؛ یک قاب خیال
خسته از صحبت غمناکی دل
ناگهان عشق دلم
در تپشِ بغضِ همان یاسمنِ عاشق، مُرد...
#پریسا_صالحی #منتظِر_هیدجی
═┅✰☆☆♡☆☆✰┅═
کانال انتظار شاعرانه
https://eitaa.com/entezareshaeranepsalehi