عبدالله بن زبیر اسدی در مرثیه مسلم و هانی اشعار زیر را سروده است. به نقلی فرزدق سروده و عبدالله بن زبیر آن را نقل کرده است: فَإِن كُنْتَ لا تَدْرینَ مَاالمَوتُ فَانْظُری إِلی هانِىَ فی السُّوقِ وَ ابْنِ عَقیلٍ‌ إِلی بَطَلٍ قَد هَشَمَّ السَّیفُ وَجْهَهُ وَ آخَرَ يُهوی مِنْ جِدارِ قَتیلٍ‌ اصابَهُما فَرْخُ البَفِىِّ فَاصبَحا أَحادیثَ مَنْ يَسری بِكُلِّ سَبیلٍ‌ تَری جَسَداً قَدْ غَيَّرَ المَوتُ لَونَهُ وَ نَضْحَ دَمٍ قد سالَ كُلِّ مَسیلٍ‌ فَتىً کانَ أَجبی مِن فَناةٍحَيِيَّةٍ وَ اقطَعَ مِنْ ذی شَغْرَتَینِ صَقیلٍ‌ أَيَركَبُ أَسماءُ الهَمالیجَ آمِناً وَ قدْ طالَبَتُهُ مَذحِجٌ بِذُحولٍ‌ تَطیفُ حِفافَیه مُرادٌ وَ كُلُّهُم عَلی رَقبَةٍ مِن سائِلٍ وَ مسؤلٍ‌ فَإِنْ أَنتُمُ لَم تَثارُوا بِأَخیكُم فَكُونوا بَغایا أُرضِيَتْ بِقَلیلٍ . ترجمه : اگر نمی‌دانی مرگ چیست به هانی و پسر عقیل در بازار بنگر. به دلاوری که شمشیر بینی او را در هم شکسته است و به دلاوری دیگر که از بلندی در حالی که کشته شده به خاک افتاده است. پیش آمد روزگار آن دو را فراگرفت و افسانه زبان رهگذران شدند. جنازه‌یی می‌بینی که مرگ رنگ آن را دگرگون ساخته است و خونی که در هر سوی روان است. جوانی که با حیاتر بود از زن جوان شرمگین، و برّنده‌تر بود از شمشیر دو سرِجَلا داده شده! آیا اسماء بن خارجه یکی از کسانی که هانی را نزد ابن‌زیاد برد- آسوده خاطر سوار بر اسب‌ها می‌شود، در صورتی که طایفه مذحج -که با هانی از یک تیره بودند، از او خون هانی را می‌خواهند. و قبیله مراد -که با هانی از یک تیره بودند- در اطراف اسماء گردش کنند و همگی چشم به راه اویند که بپرسند یا پرسش شوند. پس اگر شما -ای قبیله مذحج و مراد- انتقام خون برادر خویش را نگیرید، -همچون‌- زنان بدکاری باشید که به اندکی راضی گشته‌اند!