🌴خاطرات کربلا🌴 📍قسمت سی و یکم (مسلم در کوفه) ☘شهادت مسلم بن عقيل‏ ☄مسلم بن عقيل عليه السلام: يكى از درخشان‏ترين چهره ‏هاى نهضت حسينى بود كه براى ارزيابى زمينه قيام به وسيله امام حسين عليه السلام به كوفه اعزام شد. كنيه مسلم ابو داوود بود. وى از راويان حديث بود. به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله شباهت داشت و شجاع‏ترين فرزند عقيل بن ابى طالب شمرده مى ‏شد. مادر مسلم عليه السلام كنيزى به نام حُلَيَّه، از اسيران شام بوده است كه پدرش عقيل او را خريده بود. بر پايه گزارش طبرى مسلم عليه السلام در كوفه متولّد شده است، اين گزارش در كنار گزارش‏هاى ديگر - كه وى را از ياران امام على عليه السلام و در جنگ صِفّين از فرماندهان جناح راست پياده ‏نظام لشكر ايشان شمرده ‏اند - حاكى از آن است كه عقيل سال‏ها قبل از آمدن امام على عليه السلام به كوفه در اين شهر، زندگى مى ‏كرده است و شايد يكى از عللى كه امام حسين عليه السلام مسلم را به نمايندگى از جانب خود به كوفه اعزام كرد. آشنايى او با مردم آن شهر باشد. مسلم داماد امير مؤمنان عليه السلام بود و نام همسرش در برخى منابع رُقَيّه و در برخى ديگر، امّ كلثوم گزارش شده است كه احتمالاً كنيه رقيّه باشد. وى دو فرزند به نام ‏هاى عبد اللَّه و على داشت كه عبد اللَّه در كربلا به شهادت رسيد. فرزندان ديگرى نيز از وى گزارش شده است، به هر حال تصريح شده كه نسلى از وى باقى نمانده است. چند تن از برادران مسلم عليه السلام در كربلا حضور داشته‏ اند و به شهادت رسيده ‏اند. 📗الإرشاد : ابن زياد به وى گفت: خداوند مرا بكشد. اگر تو را به گونه ‏اى نكشم كه [پيش از اين‏] در اسلام كسى آن گونه كشته نشده است! مسلم به وى گفت: تو سزاوارترين كسى هستى كه در اسلام بدعت بگذارد و تو هيچ گاه بدترين كشتن و زشت‏ ترين مُثله كردن و بدسرشتى و پيروزىِ دنائت ‏آميز را رها نمى ‏كنى. ابن زياد، شروع به دشنام دادن به مسلم و حسين و على و عقيل - كه درود و سلام خداوند بر آنان باد - كرد و مسلم هيچ پاسخ نمى ‏گفت، آن گاه ابن زياد گفت: او را بالاى قصر ببريد و گردنش را بزنيد و آن گاه بدنش را به سرش ملحق سازيد. مسلم بن عقيل - كه رحمت خدا بر او باد - گفت: اگر ميان من و تو خويشاوندى ‏اى بود، مرا نمى ‏كشتى ! ابن زياد گفت: كجاست كسى كه ابن عقيل بر سرش ضربت زد؟ بكر بن حُمرانِ احمرى را آوردند، ابن زياد به وى گفت: بالا [ى قصر] برو، بايد تو گردنش را بزنى. او مسلم را بالا [ى قصر] بُرد، در حالى كه مسلم تكبير مى‏ گفت، استغفار مى ‏كرد و بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درود مى ‏فرستاد و مى ‏گفت: خداوندا! ميان ما و قومى كه ما را فريفتند و تكذيب كردند و خوار ساختند، داورى فرما. مسلم را به بالاى محلّى كه امروزه جايگاه كفشدارها ناميده مى‏ شود. بردند و گردنش را زدند و بدنش را به دنبال سرش پايين انداختند. 📚الإرشاد : ج ۲ ص ۶۲ إعلام الورى: ج ۱ ص ۴۴۴ 📘الملهوف : ابن زياد دستور داد بُكَير بن حُمران، مسلم را به بالاى قصر ببرد و بكشد. او مسلم را بالا برد و مسلم تسبيح خداى متعال مى‏ گفت و استغفار مى ‏كرد و بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درود مى ‏فرستاد. بُكَير گردن مسلم را زد و از بالاى قصر پايين آمد، در حالى كه وحشت ‏زده بود. ابن زياد به وى گفت: چه شده است؟ گفت: اى امير! به هنگام كشتن مسلم مردى سياه و زشت‏ چهره در برابر خود ديدم كه انگشتش را دندان مى‏ گرفت - يا گفت: لبش را مى ‏گزيد -. چنان بى ‏تاب شدم كه سابقه نداشت. ابن زياد گفت: شايد وحشت كرده ‏اى ! 📚الملهوف : ص ۱۲۲ بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۳۵۷ =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ╔═•══❖•ೋ° @eshgham_hosein ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°