#سفرنامه_اربعین (۸)
صبح دوشنبه، ۲۱ شهریور
تل زینبیه، واژه ای است که ما را با خود به درون روضه ها می برد.
به یاد آن لحظه ای که بی بی زینب کبری از بالای تل زینبیه...
بگذارم و بگذرم😭😭
هنگامی که از باب القبله امام حسین به سمت خیمه گاه بایستید، تل زینبیه سمت راست شماست.
از سال گذشته تا امروز که دوباره به تل زینبیه و خیمه گاه رفتم، تفاوت بسیار است.
صحن و سرای امام حسین از سمت تل زینبیه رو به گسترش است. الحمدلله
از باب القبله به سمت پایین حرکت کردم.
به تقاطع که رسیدم، سمت چپ، حسینیه آیت الله خویی قرار دارد.
امکانات خوبی دارد، دستشویی و حمام و...
کنارش هم حسینیه قمی هاست.
اربعین سال گذشته در حسینیه قمی ها، در بین بروبچه های هیأت رزمندگان اسلام بودم، چه زود گذشت.
خیابان را میگیرم و مستقیم میروم.
بین راه در موکب ها توقف اندکی میکنم و چای عراقی مینوشم، چایی غلیظ با طمع هل که رافع خستگی است.
سحر که به حرم میرفتم خیابان خلوت بود اما الان به سختی باید حرکت کرد.
عراق کشور ثروتمندی است اما مردم آن، هنوز با هیزم و کپسول های گاز، غذا درست میکنند.
هر روز صبح علی الطلوع، خودروهای حامل کپسول گاز می آیند.
بعد از آن، نوبت توزیع قالب های یخ است. گویا هر موکبی سهمیه خاص خود را دارد.
در این شلوغی جمعیت، ماشین های جمع زباله هم مشغول کار خود هستند.
جالب است، اینجا هر کسی مشغول کار خودش است و به دیگری هم کاری ندارد.
دست فروش ها هم دیگر نگو...
در این اوضاع وانفسا مشغول فروش اجناس خود هستند
از اسباب بازی و انواع لباس گرفته تا شیشههای کوچک عطر، انگشتر، تسبیح تربت، چفیه عربی و کفن میت!
عراق بازار مصرف بالایی دارد چراکه یک کشور زیارتی است و سالانه چند میلیون زایر دارد،
اما خودش در تولید، تقریبا صفر است.
اکثر اجناس، چینی هستند
حتی گردوی چینی هم اینجا میفروشند!
ترکیه هم تا قبل از این، بخش زیادی از بازار پوشاک عراق را در دست داشت
اما در یکی دو سال اخیر مشکلاتش به قدری زیاد شده که حضورش در بازار عراق کم رنگ شده، حتی دیگر حرفی از احیای امپراتوری عثمانی هم نمیزند!
اما ایران از این موقعیت استفاده کرده و خصوصا در اقلام اصلی مانند فولاد، کاشی، سیمان و... نبض بازار عراق را تا حد زیادی در دست گرفته است.
یکی از صحنه های آزار دهنده، فقر و بیچارگی مردم است.
زنهایی را گوشه و کنار می بینم که با کودک خردسالشان مشغول گدایی هستند.
حتی پیرزن هایی که به علت فقر، مشغول فروش تسبیح هستند و التماس میکنند که از آنها خرید کنم.
در همین افکار هستم که خود را انتهای شارع عباس میبینم.
دیگر وقت استراحت شده، شب گذشته را نخوابیده ام و کمکم چشمانم در حال رفتن است.
خود را به موکب الغدیر می رسانم و در گوشهای، سرم را روی بالش میگذارم...
@eslamesyasi