💥به مناسبت بیست و چهارم آبانماه
سالروز درگذشت مرحوم سید محمد صمصام تقدیم می گردد:
♦ا
لاغ عزيز ازاين آبجو بخور اين همان چيزي است كه استاندار مي خورد..
✍🏾علیرضا اسلامی فر
در یکی از روزهای سرد زمستانی اوایل دهه پنجاه در حالی که در سنین خردسالی به سر می بردم به اتفاق مرحوم پدر به میدان امام علی (ع) -میدان کهنه قدیم- اصفهان رفتیم ، مشغول خرید اقلام جهت مغازه بودیم که ناگهان شخصی را با یک ابهت خاص و با محاسنی سفید مشاهده نمودم که سوار بر اسبی سفید که خورجین هایش مملو از اقلامی بود که مردم به او پیش کش می نمودند!!
از پدر سوال کردم اوکیست؟
پدر گفت:او صمصام است که مانند بهلول زمان هارون الرشید در جامعه زندگی و گاها در کارهای عام المنفه خصوصا درامر کمک به ایتام و بینوایان کمک میکند ...
اورا دیگر ندیدم تا در هنگامه پیروزی انقلاب شبی با پدرم به مسجد سید اصفهان رفتم آن شب قرار بود مرحوم آیت الله فلسفی سخنرانی نمایند
مرحوم صمصام فبل از منبر مرحوم فلسفی بر روی منبر قرار گرفت و مطالبی گفت که آمیخته با مسایل مذهبی و فکاهی و شوخ طبعی بود وگاها نیز به عوامل رژیم طاغوت در اصفهان طعنه می زد
معمولا مرحوم صمصام وقتی با آن عمامه سبز رنگش وارد محفلی مي شد، ديگر كسي نبايد منبر مي رفت. بدون دعوت مي آمد و بدون آنكه منتظر نوبت باشد به بالاي منبر مي رفت و شروع به سخنراني مي كرد. همة روحانيون و وعاظ هم اين مطلب را مي.دانستند و غالباً شكايتي نمي كردند.
😜 الاغ عزيز ازاين آبجو بخور اين همان چيزي است كه استاندار مي خورد.....
آن روز هم جلسه شلوغ بود و علاوه بر مردم، بسياري از مسئولان حكومت طاغوت از جمله استاندار، رئيس شهرباني، ساواك و فرماندار هم آنجا حضور داشتند!
صمصام موقعيت را مناسب ديد. بالاي منبر رفت و شروع به صحبت كرد.او گفت: « يك شب علوفه براي اُلاغم نداشتم. ديدم حيوان گرسنه است و نمي شود گرسنه بخوابد رفتم بيرون ديدم همه دكان ها بسته است. تا اينكه به محلة جلفا و محلة ارمني ها رسيدم. آنجا چند دكان باز بود. ديدم چيزهايي آنجا هست. شيشه هايي گذاشته اند و چيزهايي مي فروشند.به يكي از دكان دارها گفتم آقا علفي، جويي، گندمي، چيزي نداريد براي الاغمان؟ دكان دار گفت: جو نداريم ولي آبجو داريم. متوجه شدم اينجا مشروب فروشي است. با خود فكر كردم حالا كه اين الاغ ما جو گيريش نيامده شايد آبجو را بخورد. مثل كسي كه پرتغال گيرش نمي آيد و آب پرتغال مي خورد. قدري از آبجوها را جلوي الاغ گذاشتم. يك بويي كرد و سرش را بلند كرد. هر چه گفتم بخور، ديدم نخورد. به الاغم گفتم: الاغ عزيز، بخور. اين آبجو است اين همان چيزي است كه استاندار می خورد! اين همان چيزيي است كه رئيس شهرباني مي خورد.!
صنصام به اين ترتيب يكي يكي، اسم مسئولين طاغوتی شهر را كه در آن جلسه بودند، برد و آنها را عملاً از الاغ خودش پست تر و پايين تر آورد. اين حرفها را صمصام زماني مي گفت كه كسي جرأت نگاه كردن به يك پاسبان را نداشت و بسيار قابل تأمل بود كه سيدي در جلسة مهمي اين چنين موجب شكستن ابهت طاغوت و طاغوتيان شود.
💥 آري او با اين شوخي ها و فكاهي ها نقش بسيار مؤثري در مبارزه با رژيم پهلوي و روشنگري مردم داشت.
اومردي خوش باطن و از منبري هاي معروف اصفهان بود. منبرهاي وي ظاهري فكاهي ولي باطني انتقادي داشت. اكثر اصفهاني ها نام وي را شنيده اند. او را «بهلول اصفهان» لقب داده اند. معروف بود كه افراد زيادي از ايتام و فقراي اصفهان را اداره مي كرد. در زندگي شخصي او چيزي جز سادگي و ساده زيستي وجود نداشت. مرحوم صمصام با آن سادگي و محبوبيت، زبان برنده اي در برخورد با مسايل اجتماعي و سياسي داشت و همين ويژگي بود كه تأثير عميقي در نفوس مردم مي گذاشت. عده اي گمان مي كردند صمصام مردي عامي است. حال آنكه مردي بسيار عاقل و نكته سنج بود. وي گاهي پايش را از شوخي هاي عاميانه فراتر مي نهاد و مردمان سياسي وقت را انتقاد مي كرد. وي معمولاً بزرگ ترين و پرجمعيت ترين جلسات اصفهان را انتخاب مي كرد و در مقابل در مي ايستاد و مابين دو منبر سخنرانان بر منبر مي رفت و سخنران بعدي ناگزير بود با ديدن صمصام كنار بنشيند تا صمصام منبرش را تمام كند.
وي با پيشه كردن روش بهلول با لباس قديمي روحاني و دستار سبز رنگ، سوار بر اسبش حكايت هاي بسياري را از خود به يادگار گذاشته است و ايشان در ۲۴ آبان ماه سال 1359ش در اثر تصادف وفات يافت و در تكيه بروجردي مدفون گرديد.
💐💐💐💐💐
کانال علیرضا اسلامی فر
@eslamifar1343