🌹شَهدِ شهادت...
روز بیست و پنجم آبان رسید
کاروانِ عشق با صدها شهید
سالِ شصت و یک به شَهرِ اصفهان
تا اَبد این روز مانَد جاودان
روز ایثار و شهادت نام یافت
صُبحِ ایمان و سعادت نام یافت
اصفهان آن روز دریا گشته بود
وَه چه زیبا و مُصّفا گشته بود
سیصد و هفتاد زورق غَرقِ نور
بَر سَرِ اَمواجِ دریا در عبور
رویِ دَستِ مَردمانِ اصفهان
گوئیا می رفت بَر موجِ رَوان
سیصد و هفتاد سَروِ نازنین
عاشق و دلدادهٔ ایران زمین
سیصد و هفتاد شاخِ نَسترن
زَخم هایِ عشق بَر رویِ بدن
بینشان شش شاخه گل از باغِ ما
وَه چه گل هایی مُعطّر با صفا
یک تن از آنها خلیلی، دیگری
از شَهیدانِ الهی حیدری
دوستی ها داشت با حق، با خدا
او خلیلی بود پاک و بی ریا
حیدری با حیدر کَرّار بود
او زِ خوبان بود و از اَبرار بود
دیگری هم عاشقِ ایران زمین
یعنی ایرانپور و از اَهلِ یقین
بود او نزدِ خُدایِ خود عزیز
صاحبِ تقوا و ایمان بود نیز
دیگری زارع که با اِخلاص بود
بین یارانِ شهیدش خاص بود
طاهری هم با خُلوص و پاک بود
هم چو مولایش علی چالاک بود
مهدی حَقانی از حَق باوران
یارِ مَظلومان و خَصمِ کافران
یک نفر اَمّا زِ یاران شد جدا
گرچه او هم بود مَحبوبِ خُدا
سال ها در بَندِ دُشمن شد اَسیر
بود او در بَند، اَمّا مثلِ شیر
بَندها بُگسَست آن مَردِ خُدا
آری ابراهیم خوزان شد رَها
عاقبت شَهدِ شهادت نوش کرد
عاشقانِ کویِ حق مَدهوش کرد
حال آنها رفته ما جا مانده ایم
غَرقِ دنیا گشته تنها مانده ایم
اِی شهیدان خوش بَر اَحوالِ شما
آسمان زیرِ پَر و بالِ شما
تا شما رفتید ما را خواب بُرد
کُلبهٔ ایمانِ مان را آب بُرد
گشت دنیا کَعبهٔ آمالِ مان
غم هُجوم آورد بَر اَحوالِ مان
حال ما ماندیم و یک کوه گناه
نیست اینجا،نیست ما را سَر پَناه
هر کجا پا می نَهیم مین است،مین
روزگار و حالِ ما این است، این
مینِ شُهرت،مینِ شهوت،مینِ جاه
می رود از سینه هامان دودِ آه
مثلِ مُرغی مانده تنها در قَفس
خسته و دَرمانده و بی هَمنفس
عاشقان رفتند و تنها مانده ایم
آه ما از کاروان جا مانده ایم
ای شهیدان، شاهدانِ حالِ ما
گوشه چشمی کرده بر اَحوالِ ما
دستِ ما و دامنِ پاکِ شما
دَستِ ما گیرید دَر روز جَزا
✍️محمدبابایی بارچانی