باسمه تبارک و تعالی (۱۰۴۶)
«فلسفه پاسخ است یا گذر از پاسخها؟!»
«توضیحی بر عبارات ابتدایی نهایة الحکمة علامه طباطبایی»
🔹مباحث انتقادی تاریخ فلسفه غرب را دنبال میکردم. برایم نحوه ی روایتگری تاریخ اندیشه و فلسفه و عبور از دل تاریخ توسّط این استاد محترم جالب بود. یک سریالی میساخت و توضیح میداد و خراب میکرد و به جلو میرفت! اگر فلسفه این بناهایی است که مدام ساخته و ویران میشود پس فایده ی فلسفه چیست؟! به ذهنم آمد معنای فلسفه در نگاه بسیاری به نوعی ولگردی یا تفریح در تاریخ فلسفه تقلیل داده شده است. امتدادهای فردگرایی حتّی به اینجا هم کشیده شده است.
👈فلسفه در این رویکرد چیزی نیست که بر من تحمیل شود. فلسفه چیزی است که خودم آن را آزادانه و فعالانه انتخاب کنم. در آن دغدغه ی حق طلبی و درد واقعیّت چندان نیست. ریشه در اسلام و تسلیم و سلامت فطری چندان ندارد. ریشه در نوعی نفسانیّت دارد. دغدغه نوعی حقیقت برای من و جدل و لذّت بردن از کالای فلسفه در سبد مصرف است.
👈خیلی راحت و مغرورانه رأیی را انتخاب میکند و به خودش اجازه میدهد قانع شود. چنین فضایی از پستان نوعی شکاکیّت تغذیه میکند. تا بتواند به خود حقّ چنین مواجهه ای را بدهد. تا درد حق طلبی اش را تسکین دهد.
✋منظورم این نیست که اگر با دغدغه ی حق طلبانه سراغ فلسفه برویم لزوما به صواب میرسیم و از سراب دور میشویم و یا اگر بدون دغدغه ی محض حق طلبانه سراغ فلسفه برویم نمیتوانیم به صوابهای جدیدی برسیم و همه اش به سراب خواهیم رسید! منظورم این است که فلسفه امروزه اصلا گویا چنین دغدغه ای ندارد! و این هم تا اندازه ای از آثار فردگرایی و اومانیسم است.
⬇