🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان
#شُعله🔥
#part4
شماره رو گرفت و مشغول قدم زدن توی خیابون شد
جمع کردن چادر براش مشکل بود ولی عاشق کارهای سخت بود براب ابنکه ثابت کنه نشد براش وجود نداره
باید بهش عادت میکرد چون فعلا بهش احتیاج داشت
بالاخره الیاس جواب داد
صداش رو روی حالت ظریف و شرمنده تنظیم کرد! :
سلام
ببخشید اگر بدموقع تماس گرفتم
قرار شد زنگ بزنم شما قرار تعیین کنید
بابت...
بالاخره صدای الیاس بلند شد
بی تفاوت و راحت:
سلام...
نه مشکلی نیست خودم میخواستم زنگ بزنم
من با رفیقم صحبت کردم قرار شد ساعت ۴ بعد از ظهر خونه مادربزرگش باشه منم میام شما هم بیاید
آدرسش رو براتون میفرستم...
فرصت نداد حتی تشکر کنه و با خداحافظی کوتاهی قطع کرد
زیر لب غر زد:
پسره ی خشک مغز!
درستت میکنم!
برای اولین تاکسی که رد شد دست بلند کرد و دربست سوار شد
چندبار تصمیم گرفت بره خونه و یکم استراحت کنه و دوش بگیره
ولی ترجیح داد اثر خستگی و خیابونگردی توی ظاهرش نمایان باشه وقتی اونها میبیننش...
پس به پارکی نزدیک خونه ی پیرزنی که مثلا برای پرستاریش اومده بود رفت تا وقت بگذرونه
همین که شماره روی گوشیش افتاد بلند شد
شماره رو به اسم آقای پاک روان ذخیره کرده بود
باید اعتمادش رو جلب میکرد...
در خونه قدیمی و خشتی پیرزن رو با مشت کوبید
آیفون انگار خراب بود و زنگ نمیخورد
طولی نکشید که در به روش باز شد
کسی که در رو باز کرد رو نمیشناخت
پسر جوونی هم سن و سال الیاس
براش مهم نبود حتما همون رفیقیه که میگفت
میخواست وارد شه اما یادش افتاد باید مثل دخترای محجوب خجالت بکشه و از این غریبه بترسه!
کمی خجول نگاهش کرد و بعد گفت:
ببخشید آقای پاک روان نیستن؟
پسر فوری سر چرخوند و صدا زد:
الیاس یه دقیقه بیا...
الیاس جلوی در اومد و تعارف کرد:
بفرمایبد داخل خانومِ...
ببخشید فامیلی شریفتون رو نمیدونم
_کمیلی
_بله خانوم کمیلی حاج خانوما اونجا نشستن
و با دستش جایی روی ایوون رو نشون داد
پیرزنی مثل گوشت لخت روی ویلچر افتاده بود و زن میانسالی با حوصله صورتش رو با پنبه میشست:
بفرمایید...
وارد شد و با خجالت از پله های تراس بالا رفت...
روی با تعارف خانم میانسال روی یکی از صندلی ها نشست و مثلا غریبانه با نگاه به دنبال الیاس گشت...
ولی الیاس و امین دوستش از پله ها بالا نیومدن و توی حیاط موندن
اون خانم میانسال سر صحبت رو باز کرد:
خب دخترم
الیاس شما رو معرفی کرده
الیاس دوست پسرم امینه خیلی هم برام عزیزه حرفش سنده
بخاطر همین بهت اعتماد میکنم و مادرم رو میسپرم دستت
جای خواب و خورد و خوارکت با ماست حقوقت هم ماهی یک میلیون و پونصد تومنه
کارت اینه که به مادر و خونه برسی
حمومش کنی غذاشو بپزی و بدی جاش رو عوض کنی خونه رو هم دستی بکشی که کثیف نشه
میتونی؟!
_بله بله میتونم
باور کنید من خیلی به این کار احتیاج دارم
راستش...
_بله الیاس شرایطت رو گفته
اصلا بخاطر همین حاضر شدم بیای
ولی باید سفته بدی و شناسنامه ت رو گرو بذاری
_باشه من حرفی ندارم
فقط حاج خانوم صحبت نمیکنن؟
_نه ولی تو باید باهاش حرف بزنی
روزی چند ساعت از تخت میاریش پایین روی ویلچر میشونی میاری بیرون هوا بخوره
تو اتاقشم که هست تا بیدار باشه تلویزیونشم باید روشن باشه
اگر برنامه جالبی نداشت فلش روی تلویزیون هست یکی از فیلماش رو بذار پخش بشه
_بله چشم
خیالتون راحت باشه مثل چشمام مراقبشونم...
_خیلی خب پس برید با پسرم قراردادت رو بنویسید و سفته ها رو امضا کن...
راستی... اسمت چی بود؟
_هنگامه...
هنگامه کمیلی...
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀