🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 سرم رو پایین انداختم و چند ثانیه مکث کردم خودم هم گیج بودم و دقیق نمیدونستم چکار میخوام بکنم! فقط میدونستم دلم میخواد تا وقتی که شرایطش هست پیشش بمونم!!! حدسم درست بود بهش وابسته شده بودم و این خیلی فاجعه بود ولی فعلا وقت حل کردن تعارضات درونی نبود چیزی که واضح بود من باید تا زمان تشخیص قطعیت بارداری میموندم پس فعلا پذیرش این شرط معقول بود تا بعد بنا به موقعیت یک تصمیم جدید بگیرم یکماه هم غنیمت بود! آروم گفتم: آخه اگر‌... _نمیشه به بار بی اما و اگر یه چیزی رو قبول کنی؟ صداش خیلی خسته بود احساس تنفر شدیدی از خودم حس میکردم از اینکه تمام مدت بازیش دادم، زندگیشو خراب کردم، با کلک وابسته ش کردم و حالا دارم براش ناز میکنم... خودم هم نمیفهمیدم چرا تا این حد حس بدی دارم مگه این شغل همیشگی من نبوده؟! سر بلند کردم و به چشمهای منتظرش خیره شدم: باشه... من خیلی اذیتت کردم و به این راحتی ها جبران نمیشه این یکماه رو صبر میکنم... میمیک صورتش تغییری نکرد اما چشمهاش خندید بعد سر به زیر انداخت و زیر لب چیزی زمزمه کرد که درست نشنیدم دوباره سر بلند کرد: من نمیخوام اذیتت کنم ولی... به هر حال ممنونم که شرایطم رو درک میکنی... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀