💜🔥خواستم بگم زودتر بریم بیرون جلو بقیه زشت نباشه تا دهن باز کردم دستش رو آورد جلو: _هیچی نگو... بزار یکم نگات کنم... میدونی چند سال انتظار این لحظه رو کشیدم؟ انتظار لحظه ای که محرمم بشی و بتونم دل سیر نگات کنم؟ مثل همیشه خجالت زده سرمو انداختم پایین و چشمام رو بستم... طاقت نگاهشو نداشتم... انگار آتیشی بود که تمام خرمنم رو میسوزوند... دستم رو گرفت و به لبهاش نزدیک کرد... بوسید و روی چشمش گذاشت: _یادت میاد اولین باری که دیدمت؟ چقدر به چشمم قشنگ اومدی... نمیدونم چی داشتی که منو با تمام زندگیم درانداخت و عوضم کرد... اونقد که... ❤️