. یک خاطره از جاده هرات به مشهد و تداعیِ «تعقیبِ نماز عشا» ✍️رضا صابری خورزوقی: سال۱۳۹۱ سفری به‌افغانستان رفته بودم، موقع بازگشت، با ۳مسافر دیگر سوار یکی‌از سواری‌های هرات به مشهد شدیم و حرکت کرد جاده هرات به تایباد [تک‌خطه، با عبور دوطرفه و پُر از خودروهای سنگین] بود و راننده خیییییلی با سرعت می‌رفت، چندبار [[حتی با صدای بلند و لحن خیلی تند]] تذکر دادیم ولی اعتنا نمی‌کرد، انگار یک رباط پشت فرمان بود، فقط پایش‌را روی‌گاز فشار می‌داد و... به مرز ایران رسیدیم و برای انجامِ‌تشریفاتِ‌قانونی توقف کرد و با «زودباش، زودباش»های او و ایجاد اضطراب و هول‌کردنِ ما و... بالاخره از مرز گذشتیم و وارد ایران شدیم قسمتی از اوائل جاده‌ی تایباد به مشهد هم [آن زمان] مثل جاده هرات به تایباد بود [حالا نمی‌دانم چطور است] به‌هرحال، رانندۀ سواری، باز هم مثل قبل، بدون توجه به تذکرات و اصرارهای ما، پایش را روی گاز فشار می‌داد و... تا اینکه ناگهان یک سواری را از دور نشان داد و با فحش‌های رکیک، گفت: خودش است. درحالی‌که خیلی نگران شده بودم، با تعجب پرسیدم: خودِ کی؟ با دستش به سواری جلویی اشاره کرد و چندتا فحش به او داد رسید به آن سواری و چندتا بوق برایش زد و خنده‌ی مسخره‌ای کرد و از او سبقت گرفت!!! گفتم: همین!!! من فکر کردم حالا خون راه می‌اندازی؟!؟! گفت: نوبتِ این قبل از من بود، هرچه اصرار کردم که بگذارد من زودتر بروم، قبول نکرد بعد ادامه داد:من قسط دارم، باید حداقل روزی دوبار این مسیر را بروم تا... ✅ماجرا جالب‌تر می‌‌شود بالاخره رسیدیم به نزدیک شهر مشهد و وارد یک بزرگراه شد، حدود ۳،۲کیلومتری که رفت، ناگهان پایش را از روی گاز برداشت و زد توی سرِخودش و گفت: ای وای!! فکر کردم موتور سوزانده، گفتم: چی شد؟ گفت: این راه بسته است!!! ادامه داد: چند روز است از اینطرف نمی‌‌‌آییم، فراموش کردم و... بالاخره رسید به جائی‌که راه بسته بود و باید از بزرگراه خارج می‌شد. با آه و ناله از بزرگراه خارج شد و با عبور از چندخیابانِ خیلی‌شلوغ و... نیم‌ساعت بعد رسید به جائی‌که اشتباه رفته بود و بالاخره وارد شهر مشهد شد و... وقتی رسیدیم به ایستگاهِ سواری‌ها، مردی را نشان داد و با فحاشی گفت: او رانندۀ همان سواری است، رسیده و برای برگشت هم نوبت گرفته. من پیاده شدم و درحالی‌که کرایه‌اش را می‌دادم، گفتم: حالا فهمیدی رزق از جای دیگری می‌رسد و با این روش‌ها نمی‌شود رزقِ مقدر را تغییر داد؟! گفت: آخه!!! برای اینکه توجیه نکند از او دور شدم و یاد آمد در تعقیب نماز عشا ضمن طلب فراوانی و آسانیِ کسبِ رزق 👇می‌گوییم👇 خدایا با طلبِ‌آنچه برایم رزقی در آن قرار نداده‌ای به زحمتم نیانداز .