🔹▫️«قربان» قربان پسری بود از طبقه پایین، باهوش، ریسک‌پذیر و بی‌کله، قدرت‌طلب و جویای نام، مودب و حامی، دروغگو و خودخواه. به خاطر هوش و تیپ و زبانش، توجه همه را به خود جلب می‌کرد. این خصوصیات او را به سمت رفیق بازی، قماربازی و زورگویی و قالتاق‌گری کشانده بود. به راحتی دروغ می‌گفت و برای رسیدن به خواسته‌هایش، از هیچ ترفندی دریغ نمی‌کرد. بی‌چشم و رو بود و نمی‌توانست به عواقب واقعی کارهایش فکر کند. بقول مادربزرگ سوجان: «آدم اگه بخواد توی یه کاسه آب می‌تونه تمامِ ستاره‌های آسمون و ببینه، اما اگه نخواد توی یه آینه قدی، خودشم نمی‌تونه ببینه.» مودب و با ادب بود و در جمع‌ها به خوبی رفتار می‌کرد. اما این ادب و احترام، گاهی اوقات به عنوان یک نقاب برای پنهان کردن نیت‌ واقعی‌اش عمل می‌کرد. به خوبی می‌دانست که چگونه با کلمات بازی کند و دیگران را تحت تأثیر قرار دهد. به نظر می‌رسد در عمق وجودش، آرزوی خوبی و تغییر داشت. عاشق بود واقعا نه اینکه لاف عشق بزند و نقشش را بازی کند! قربان، یک شخصیت خاکستری داشت که بیشتر به سمت منفی پیش رفت، اما انگار چیزی درون شخصیتش وجود داشت که دوست داشتنی بود. لااقل منزجرکننده نبود. شاید چون شخصیت او همیشه ثابت و یکنواخت نبود، قابل پیش بینی نبود، پویا و فعال بود، هی تغییر میکرد. بر خلاف سوجان، پیچیده بود، عین یه جاده پرپیچ و خم. شاید اینها چیزهایی باشد که برای ما جذاب و باورپذیر باشد و ما با آن به عنوان صدها آدمی که کف جامعه دور و بر خودمان می‌بینیم، هم‌ذات‌پنداری کنیم. ➖کشته شدن قربان در پایان فیلم، خیلی تلخ و ناراحت‌کننده بود. ای کاش عاشق‌ها عاشق بودند و می‌توانستند عشق را در زندگی‌شان به درستی تجربه کنند، نه اینکه خود را در چالشهای تاریک دنیا غرق کنند. ای کاش، اخلاق‌مداری جاده صاف و یکنواختی قلمداد نمیشد که جذابیت ندارد از آن رفت! فرمود یا علی به زیبایی‌های اخلاق آراسته شو و از زشتیهایش دوری کن که اگر چنین نکنی لاتلومن الا نفسک؛ هیچ کس جز خود را ملامت نکن. @ethicscafe: به کافه اخلاق بپیوندید ☕