۱۰ ✍🏻این قسمت: ❤️ 🔶شش که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود، اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود.🧐 خودش برایم تعریف می کرد: «اون روزها نماز شب📿 میخوندم و می گفتم خدایا!فاطمه رو راضی کن. روزه می گرفتم و می گفتم خدایا! فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا! فاطمه راضی بشه و...😓 🔷چندین بار پیش اومد که با موتور تنهایی به بیابانهای بیرون شهر میرفتم. راه میرفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن!🌵🥀 سقفم آسمون بود و زیر پام کویر. به خدا می گفتم: خدایا! چیکار کنم که این دختر راضی بشه؟😬 🔶کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات🐍🕷 و.. من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قيامت و.. می انداخت.😞به جایی رسیدم که خدا به خدا می گفتم: من کی هستم؟ توکی هستی؟ من قراره توی این دنیا چیکار کنم؟. فاطمه! این نه گفتنهای تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم😇 🔷بعضی اوقات به مرتضی می گفتم: «ای کاش خیلی زودتر به تو جواب مثبت داده بودم»😥 اما مرتضی می گفت: (نه! تو من رو ساختی)✋🏻 . ان شاالله ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: مروری بر خاطرات شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور (حسین قمی) 🖇تهیه و تدوین: ستاد کنگره ۸۰۰۰شهید استان گیلان ✅کانال رسمی"سَربَندهای خاکی" http://eitaa.com/joinchat/4116905984Cd0f3b6cbef "سَربَندهای خاکی" در تلگرام👇🏻 🆔 Telegram.me/EtreHussein