🌺 کرامتی از قمر بنی هاشم علیه السلام علامه شيخ حسن دخيل مولف كتاب العباس نقل نموده : در هوای سوزان بعد از زيارت اباعبداللّه (ع ) به زيارت اباالفضل (ع ) مشرف شدم سواىِ یک خادم در حرم هیچ زائرى نبود. پس از زيارت و خواندن نماز ظهر و عصر در عظمت قمر بنى هاشم (ع ) فكر مى كردم كه ناگاه ديدم بانوى محجوبه اى با پسرش به طواف مشغولند پشت سر آنها مردى بلند قامت به هيبت اَكراد كه به آن دو مربوط بود نه مانند شيعه زيارت مى خواند و نه مانند اهل تسنن فاتحه مى خواند، با گستاخی پشت به قبر مطهر كرده و به شمشيرها و خنجرها و اشياء آويزان آن در حرم نگاه مى كرد هيچ توجه به عظمت صاحب حرم و رعايت احترام آن بزرگوار نداشت از گمراهى و بى ادبى اين تاريك دل و صبر آقا در تنبيه او در شگفت بودم . ناگهان ديدم اين مرد از زمين بلند شد و به شدت به شبكه ضريح كوبيده شد و و دستانش لرزان و چهره اش متغير و پيرامون ضريح فرار مى كرد. در اين حين آن زن دست پسرش را گرفت و مقابل ضريح به اين بيان به حضرت متوسل شد ابوالفضل دخيلك انا و ولدى . خادم كه از در حرم اين منظره را نگريسته بود سيد جعفر خادمِ ديگر حرم حضرت عباس را صدا زد آمدند و اين مرد را گرفتند و به حرم آقا امام حسين (ع ) بردند و به آن زن و پسرش گفتند همراه ما بيائيد (مشهدالحسين ) تا حرم حسينى رفتيم و عدّه زيادى همراه شدند. خادمان او را به شبكه ضريح حضرت على اكبر ارتباط دادند و دخيل بستند خوابش برد پس از چهار ساعت به حال وحشت بيدار شد در حاليكه مى گفت : اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّ اَميرَالْمُؤْمِنيِنَ عَلِىّ بْنَ اَبى طالِبٍ خَليفَةُ رَسُولِ اللّهِ بِلافَصْلٍ وَ اَنَّ الْخَليفَةَ مِنْ بَعْدِهِ وَلَدُهُ اَلْحَسَنِ ثُمَّ اَخُوهُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ عَلُى بْنُ الْحُسَيْنِ و شمرد ائمه را تا حجت بن الحسن المهدى عجل اللّه فرجه . اين جريان را از او پرسيدم ؟ گفت : رسولخدا (ص ) را الان زيارت كردم فرمود: اِعْتَرِفْ بِهئُولاءِ يعنى به ولايت ائمه اقرار كن و براى من اسامى آنها را بيان فرمود: وَ اِنْ لَمْتَفْعَلْ يُهْلِكِ الْعَباس . فرمود: اگر پيروى ائمه را نكنى (و به بی ادبی بساحت شان ادامه دهی ) عباس تو را هلاك مى كند. اين است كه به ولايت و امامت اين بزرگواران پی بردم و شهادت دادم و از غير ايشان تبرى مى جويم از او پرسيدند در حرم اباالفضل (ع ) چگونه مضروب شدى ؟ گفت : در حرم عباس ديدم مردى بلند قامت مرا فشرد و فرمود : اى سگ تا کی به جسارت خودت در گمراهى ادامه خواهى داد و در ضلالت خواهی ماند و به شدت مرا به ضريح كوبيد و از پشتم مى زد و من فرار مى كردم . سپس احوال مرد را از زنش پرسيدند؟ گفت : ما از شيعيان بغداد مى باشيم و اين مرد اهل سليمانيه و از تسنن و ساكن بغداد است ، برادرم مرا به اين مرد تزويج كرد وقتى اجازه زيارت ائمه (ع) را مى خواستم به خرافات قائل مى شد ، و اجازه نمی داد. همين كه حامله شدم شوهرم گفت : نذر كن اگر پسرى به ما روزى شود به زيارت قيام مى كنم چون پسر متولد شد گفت : وقتى به سن بلوغ كه رسيد به نذرم وفا مى كنم . پسرم به سن بلوغ 15 سال رسيد از روى اكراه موافقت كرد در حرم امامين كاظمين و عسكريين متوسل شدم كه شوهر گمراهم را با بروز كرامتى به امامت معتقد فرمائيد. در خواستم عملى نشد و شوهرم استهزاء و اسائه ادب خود را هم ترك نمى كرد در كربلا كه رسيديم نخست به زيارت اباالفضل (ع ) مشرف شديم عرض كردم سیدی تو ابوفاضل و باب الحوائج هستى اگر كرامتى آشكار نكنى كه شوهرم هدايت شود به زيارت برادرت حسين و پدرت اميرالمؤ منين (ع ) مشرف نخواهم شد و به بغداد بر مى گردم . همين كه داستان گمراهى و سُخريه اين مرد را نسبت به ائمه اطهار به ابى الفضل عرض مى كردم اين كرامت كه مشاهده نموديد واقع شد و شوهرم از گمراهى نجات يافت و به سعادت فايز گرديد. 📚 کتاب العباس ، علامه دُخیل با اندکی تلخیص و تصرف