📝 فقط یکبار گریه کردم... ستارخان در خاطراتش می‌گوید: ◆من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه می‌کردم آذربایجان شکست می‌خورد و اگر آذربایجان شکست می‌خورد. ایران شکست می‌خورد. اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل کودک از فرط گرسنگی، به سمت بوته علفی رفت و با ضعف شدید بوته را با خاکِ ریشه میخورد... گفتم الان مادرِ کودک مرا ناسزا می‌دهد و می‌گوید لعنت به ستارخان! ◆اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: اشکالی ندارد فرزندم، خاک می‌خوریم، اما خاک نمی‌دهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد. به ما بپیوندید:👇 🌐کانال ایثارگران راه آهن ج.ا.ا @EYSARGARAN