سلام صبح بخیر من سه سال پیش ازدواج کردم اما شب خواستگاریم رو هیچوقت از یادم نمیره سر مهریه خیلی اذیت شدم خودم دوست داشتم ۱۴ سکه و سفر کربلا باشه خانوادمم قبول کردن اما همون واسطه ای که باعث آشنایی ما بود به برادرم گفته بود اینا رسم دارن خونه بنام همسرشون میزنن یا سه دنگ از خونه برادر منم رو لج افتاد که یا خونه یا ۱۱۴ تا سکه خانواده داماد قبول نمیکردن( ما عروس و داماد از دو شهر متفاوت با فرهنگ متفاوت بودیم) بلند شدن که برن دیگه خودم دست به کار شدم به داییم که بزرگتر مجلس بود گفتم اینا(برادرام) میخوان آینده منو نابود کنن من مهریه سنگین نمی‌خوام و ضامن خوشبختی من مادیات نیست دیگه داییم با برادرم و خانواده داماد حرف زد داماد خودش پیشنهاد ۵۰ تا سکه داد خانواده منم با دل ناراضی پذیرفتن اما ما الان سه ساله درکنار هم خوشبختیم به آقام گفتم اگه بتونی سیگار کشیدن رو بذاری کنار( اول ازدواجمون روزی ۳بسته سیگار می کشید ولی الان تقریبا چند ماهی میشه شده روزی ۶ تا) من مهریه رو به ۱۴ تا می‌بخشم گفته کنارباش کمکم کن کم کم میذارم کنار. همسرم قبلاً ازدواج کرده و ۲ تا بچه داره بعد از پانزده سال زندگی مشترک خانم اولش بدون هیچ دلیلی درخواست طلاق داده و جدا شده آقام میگه تو این پانزده سال اصلا طعم زندگی مشترک نچشیدم هیچ حرمت و احترامی نداشتم حتی اوایلی که من اومدم تو زندگیش میدیدم دخترش داره خیلی بد با پدرش حرف میزنه ،شوهرم می‌گفت عین رفتارای مادرش با من داره انجام میده اما الان خدارو شکر خیلی خوب شدن بچه های همسرم میگن از وقتی تو اومدی دیگه بابا با لباس کثیف و نامرتب بیرون نمیره. خیلی خیلی هم احترام میذارن به پدرشون دارم دختر شوهرم رو ی خانم بار میارم که وقتی ازدواج کرد زندگی رو به کام شوهر و بچه هاش تلخ نکنه تا خدای ناکرده جدا بشه دخترم( دخترشوهرم) میگه از وقتی اومدی تو زندگی ما خیلی شادیم چون منو آقام خیلی شوخی میکنیم با هم در کنار اقتدار و احترامی که براش قائلم اگه به هر دلیلی یکروز من کسل باشم یا مریض دخترم خیلی هوامو داره میگه زود خوب شو که خونه سوت و کور شده مریضی، شوهرمم که مثل عزیز از دست داده ها میشه دخترم میگه خودت زودی بچه بیار که ما ازدواج میکنیم تنها میشین شما دیگه دلش خواهر و برادر کوچیک میخواد. ببخشید طولانی شد