می‌گفت: عمرم را خرجِ کتاب کردم و اگر یک کار را خوب بلد باشم کتابداری است. امکان نداشت سخن بگوید و از کتاب‌هایی معتبر و سالخورده نشانه‌ای نیاوَرَد. گاهی به شوخی می‌گفتیم که اگر از کتابی دو نسخه باقی باشد، یکیش نزدِ آقای فاطمی‌نیاست. شعرِ عرب را دوست می‌داشت و بسیاری را از بَر بود. وقتی از ابن‌فهد حِلّی و ابن‌فارض مصری می‌گفت، روحش پرواز می‌کرد. آن‌قدر مستِ شعر بود که حتی در زیارت هم نگاهش پی اشعاری که بر دیوارها نقش است می‌دوید. می‌گفت یکی از شاهکارهای ادبیاتِ عرب بر ضریحِ مولا علی حک شده‌است؛ و آن قصیده‌ای است از ابن‌ابی‌الحدید معتزلی: لولا مماتک قلت انک باسط الارزاق، تقدر فی العطاء و توسع اگر مرگِ تو نبود، می‌گفتم که تو روزی‌ها را می‌گسترانی، تنگ می‌گیری و وسعت می‌دهی. از آن منبری‌ها نبود که احادیث را ردیف کند و شنونده را به رگبار ببندد. نمی‌خواست حریمِ کلام شکسته شود. سعی می‌کرد مخاطب را بپزد و آماده کند. دست‌هایش را روی پا می‌گذاشت، شانه‌هایش را بالا می‌داد، نگاهش را در جمعیت می‌گرداند و می‌گفت: این نکته‌ای که می‌خواهم بگویم، جای دیگری نگفته‌ام. اگر من بمیرم، کسی نیست که برایت بگوید. پس خوب گوش بده که از دست ندهی. بعد اشاره‌ای به حدیث می‌کرد و شرحش می‌داد. از وسواس بیزار بود. تلاش می‌کرد که نگاهِ عوامانه را اصلاح کند. می‌گفت این ثواب‌جمع‌کردن ما را از بین می‌بَرَد. کمی به این احادیث و ادعیه دقت کنید، ثواب هم خود‌به‌خود گیرتان می‌آید. روضه‌خوانی‌اش هم عالمانه بود و متفاوت. تلاش می‌کرد معرفتِ سوگواران را بالا ببرد. ندیدم روضه مکشوف بخواند. اعتقاد داشت که آن‌جور روضه‌خوانی هتکِ حُرمتِ اهل‌بیت است و عواقب دارد. ذکرِ مصیبت را طول و تفصیل نمی‌داد. همان را هم با ارجاع به کتاب‌های موثق محکم می‌کرد. آقای ، با آن قدِ رشید، سروی بالنده و آزاد بود. مثلِ رودی می‌خرامید و عطش را می‌نشاند. از هر گلستانی گلی چیده بود و گریبانش به نفسِ دوستانِ خدا آکنده بود. درویشی بود گنج‌بخش و سخاوت‌مند. او به عالمِ ناز سفر کرد، به جهانِ آرزوها. ما با جهانی خالی‌تر، بی‌معناتر، خشن‌تر و تازنده‌تر چه کنیم؟ ⚘شادی روح مطهرش فاتحه مع الصلوات⚘ @madare0120