جعفر بن عیسی بن عُبید، نقل میکند:
(با جمعی از شیعیان) نزد امام رضا (علیهالسلام) بودیم و «یونس بن عبدالرحمن» نیز با ما بود. همانموقع عدهای از اهل بصره اجازه ورود خواستند.
امام به یونس اشاره کرد که داخل اطاقی که با پرده پوشیده شده بود، برود و تا وقتی اجازه نفرمودهاند، حرکتی نکند.
سپس اهالی بصره وارد شدند و در مورد یونس، بسیار حرفها زدند و بدگوییها کردند. اما امام به زمین مینگریست و هیچ نمیگفت، تا وقتی که آنان بلند شدند و
خداحافظی کردند و رفتند.
آنگاه حضرت به یونس اجازه داد که (از اطاق) خارج شود.
- یونس درحالیکه گریه میکرد، (از اطاق) خارج شد و گفت: «خداوند مرا فدای شما گرداند! من از این مذهب دفاع میکنم و حال و وضعم، در میان یارانم چنین است!»
- حضرت فرمودند:
«ای یونس! وقتی امامت از تو راضی است، چه ضرری به تو میرسد؟
ای یونس! با مردم در مورد چیزهایی که میتوانند بفهمند، سخن بگو، و سخنانی را که نمیتوانند بفهمند، با آنان در میان مگذار.
ای یونس! اگر در دست راستت، گوهری گرانبها باشد و مردم بگویند پشکل است، آیا ضرری به تو میرسد؟ یا اگر در آن پشکلی باشد و مردم بگویند گوهر است، آیا نفعی برایت دارد؟»
- عرض کرد: «خیر»
- حضرت فرمودند:
«
تو نیز چنین هستی، حال که در راه صحیح هستی و امامت از تو راضی است، حرف مردم ضرری به تو نمیرساند.»
[رجال الکشی (إختیار معرفة الرجال)، ص۴۸۷]
🇮🇷
Eitaa.com/Faannoos