هدایت شده از حرف حساب
با یک امیدی پیش من آمده! 🔻 ما به‌خاطر برنامۀ پدرم که از آن مراجع مقید بود، خیلی با زهد و تقوا زندگی می‌کردیم. یک وقت‌هایی بود که خیلی دست‌وبالمان باز نبود. مثلا وقتی که فقیر می‌آمد و احتیاج داشت که عمل کند، احتیاج داشت دخترش را عروس کند، احتیاج داشت مثلا زغال برای زمستانش بخرد، مادرم قرض می‌کردند از جای دیگر و می‌دادند. یک روز گفتم: «بی‌بی آخر شما دستتان خالی است، قرض کردید از خاله، بی‌بی آخر شما که...» -خدا رحمتش کند- گفتند: «ننه این با یک امیدی پیش من آمده. نمی‌شود او را محرومش کنم. خدا به من می‌دهد، خدا می‌رساند، قرض خاله را می‌دهم.» 📚 از کتاب | خاطرات فاطمه صدر (همسر آیت الله شهید سید محمدباقر صدر) 📖 ص ۶۳ #⃣ پ.ن: عکس تزیینی است. ✅ اینجا بخوانید؛ (برش‌های ناب از کتاب‌هایی که خوانده و سخنرانی‌هایی که شنیده‌ایم) https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f