🌼داستان کوتاه
✍به بازار هفتگی شهر رفتم. دیدم شیطان به دست مردی بر روی زمین بساط قمار پهن کرده و سه ورق که پشت یکی خال سیاهی داشت در دستش بود. خالها را عوض میکرد و میگفت: هر خال سیاه صد هزار تومان! عدهای دور او جمع شده بودند و وسوسه میشدند تا پول مفت در بیاورند. اما ترس از باختن داشتند. صاحب قمار را دوستی بود از نزد شیطان که ایستاده بود و کسی او را نمیشناخت و با هماهنگی صاحب بساط گفت: من بازی میکنم و در همان حرکت اول خال سیاه را پیدا کرد و صد هزار تومان برد. دیگران متعجب شدند و شکشان بر کار صاحب قمار به یقین تبدیل شد که کارش درست است و پول را میدهد. از تماشاگران کس دیگری وارد قمار شد و دو بار بازی کرد ولی هر دو بار را باخت....
یاد داستان طلسم و جادوگران و فالبینان شهر افتادم. شیطان را دیدم که مثل همین صاحب بساط قمار چگونه به جای کار کردن آنان را تشویق به درآوردن پول مفت میکند. آنان هم به جای اینکه در زمان رسیدن به بنبست و مشکلی در زندگی به سمت خداوند بروند و استغفار و توبه کنند تا خداوند از گناهشان که سبب این مشکلشان شده است بگذرد و رفع مشکلشان بنماید این گروه را هم از گناهانشان در زمان بلاء و استغفار و توبه غافلشان میکند و با طلسم و جادو مشکلشان را حل میکند.
کسی را که صاحب معصیت عاق والدین است و والدیناش را از خودش دور کرده است و صلۀ ارحام نمیکند که خدا روزی را در صلۀ ارحام قرار داده است ولی شیطان آن را در دست جادوگر به او نشان میدهد که به طلسم و جادو برای باز کردن روزی قفل شدهاش متوسل شود و شیطان برای توجیه صداقت کار خود یکبار در جادوگر صداقتی بر او نشان میدهد. (این صداقت چنین است که خودش کسی را آزار میدهد و وقتی او را سمت جادوگر فرستاد از او دور میشود تا او به این باور برسد که جادوگر کارش درست بود....) و چنین به راحتی اعتقاد و دین انسان را از او میگیرد و در زمان مشکلات به جای اینکه انسان به سمت خداوند با توبه و استغفار روی کند دربدر به دنبال دعانویس و رمال و جادوگر
@faghatkhoda1397