•فَ٘ہاٰمِ٘ہ↻•|fahame|
📪 پیام جدید یه شعر مهمون کن #دایگو
خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم راحتِ جان طلبم و از پِیِ جانان بروم گرچه دانم که به جایی نَبَرد راه غریب من به بویِ سرِ آن زلفِ پریشان بروم دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت رخت بربندم و تا مُلکِ سلیمان بروم چون صبا با تنِ بیمار و دلِ بی‌طاقت به هواداریِ آن سروِ خِرامان بروم در رهِ او چو قلم گر به سرم باید رفت با دلِ زخم‌کَش و دیدهٔ گریان بروم نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی تا درِ میکده شادان و غزل‌خوان بروم به هواداری او ذَرِّه صفت، رقص‌کنان تا لبِ چشمه‌ی خورشیدِ درخشان بروم تازیان را غمِ احوالِ گران‌باران نیست پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم ور چو حافظ ز بیابان نبرم رَه بیرون همرهِ کوکبهٔ آصفِ دوران بروم - حافظ