مرحوم سیدمحمد حسین تهرانی میگوید در عراق  دوستی داشتم به نام دکتر احسان . ایشان در زمستان که هوا خنک می شد در کربلا مطبی داشت .او  شخصی بود که اهل مادیات نبود و حالت باطنی باصفایی داشته است . از فقیران ویزیت نمی گرفته و پول برای درمانم هم می داده است او می گوید یک روز که می خواستم به کاظمین مشرف بشوم دیدم جنازه ای را در کنار شط فرات اورده اند تا به حرم ببرند من که می خواستم وارد حرم بشوم با آنان پیاده حرکت کردم وقتی کمی حرکت کرم دیدم بالای جنازه سگ سیاه وحشتناکی نشسته است .تعجب کردم چرا این سگ را پایین نمی اندازند به اطرافیان گفتم بالای تابوت چیست ؟ گفتند پارچه ای است چیز دیگری نیست .که من انجا فهمیدم صورت ملکوتی انسان فاجری است که میخواهند طواف بدهند . وقتی می خواستند از درب حرم وارد صحن بشوند از تابوت پایین پرید و دورتر از حرم ایستاد . وقتی آنها جنازه را طواف دادند برگشتند دیدم سگ سیاه دوباره بر روی تابوت پرید . _______________________