خدایا عذر میخواهم ، سوالی از شما دارم چرا هر شب قرارم میرود، درگیرِ تکرارم؟ جهانم گشته وارونه، شبیهِ ناهجی در ره نه میخوابم نه بیدارم ، نه مدهوش و نه هوشیارم شدم بیمار عشق و عاشقی سوزانده قلبم را طبیبانه به بالینم بیا، بنمای تیمارم همی تا صبح در بازار بی سامان افکارم چو طوفانی به هر سو می دوم گویی تو، سیّارم خدایا من جنون دارم ز دستم رفته اخیارم مرا با خود ببر بالا به آغوشت بیفشارم گهی تب دارم و گه لرز میگیرد وجودم را زمستان گرم و تابستان به زیرِ برفِ دشوارم خدایا عذر میخواهم سوالی از شما دارم نمیدانی چرا من مرده ام عمری و جان دارم؟