▪️پیامبر تو بستر شهادت خوابیدند و لحظات آخر عمر مبارکشون هست 🔺بعضی از مسلمون هایی که به دستور پیامبر گوش نکرده بودند و به لشکر مسلمون ها که بیرون مدینه بود نرفته بودند، اطراف پیامبر نشسته بودند 📜 پیامبر مثل هر کسی که لحظه آخر عمرش میخواد وصیت کنه، از مسلمون ها قلم و کاغذی خواست تا وصیت کنه 🔺اما عُمَر کنار پیامبر بلند شد و گفت: این مرد مریضه، هذیان میگه، دیوانه شده 💎 ولی قرآن میگه پیامبر هر حرفی میزنه وحی خداست و از جانب خودش حرف نمیزنه 💢 اما احترام پیامبر رو نگه نداشتند و پیامبر ناراحت شد و همه رو بیرون کرد 🖤 پیامبر لحظات آخر عمرشون رو کنار حضرت زهرا و امیرالمؤمنین سپری میکنه از هوش می‌روند و به هوش می آیند درب خانه زده شد 🔸حضرت زهرا به درب خانه رفتن.. مرد غریبه ای گفت که با پیامبر کار دارد اما پیامبر حال خوشی نداشتند و مرد را رد کردند بعد از چند وقت دوباره درب خانه زده شد 🔸پیامبر به هوش آمد و از دخترشان پرسیدند که کی درب رو میزنه حضرت زهرا گفتند که مرد غریبه ایست ❤️ اما پیامبر جمله ای به دخترشان فرمودند که قلب حضرت زهرا رو سوزاند فرمودند دخترم این فرد عزرائیل است ◽️مقام و جایگاه پیامبر آنقدر والاست که عزرائیل برای گرفتن جان هم اجازه میگیره 💔 پیامبر وصیت هاشونو به امیرالمؤمنین کردن و از دنیا رفتند 🔘 قسمت هشتم فانوس | فراگیر از محتوای مذهبی 🏮 ایتا | سایت | بازار | مایکت | برنامک